شهر خبر

تو که شهید بشو نبودی چرا من را به باد کتک دادی؟! /همراه با خاطرات دوران دفاع مقدس

تو که شهید بشو نبودی چرا من را به باد کتک دادی؟! /همراه با خاطرات دوران دفاع مقدس

فارس نوشت: یکی از نیروهای تخریبچی جنگ تحمیلی گفت: یک شب ما داخل سنگر نبودیم که کاتیوشای عراقی‌ها جلوی سنگرمان خورد. نقشه کشیدیم که علی چهرقانی به بچه‌ها بگوید، من در این حمله شهید شده‌ام.

جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران درست است که سختی‌های زیادی داشت اما در آن میان کسانی هم بودند که با اندکی شوخی و خنده به رزمنده‌ها روحیه می‌دادند. «سیدمکارم موسوی» یکی از رزمنده‌های ۱۴ ساله گردان تخریب از لشکر ۱۷ علی‌ابن ابیطالب (ع) بود. خاطره وی درباره سر به سر گذاشتن رزمنده‌ها را می‌خوانیم.

آشنایی من با شهید «علی چهرقانی» به پاییز سال ۶۵ و زمان اعزام به دوره آموزشی پادگان قدس و بعد از آن تیپ ۱۰ محرم برمی‌گردد. یکی از خصوصیات اخلاقی علی این بود که او ضمن آرام بودن، شوخ طبعی خاص خودش را داشت و خیلی دلنشین بود.

یک شب عراقی‌ها حمله کردند. ما در سنگر خودمان نبودیم و کاتیوشای بعثی‌ها درست جلوی سنگرمان خورد. همان شب چند نفر از بچه‌ها از موقعیت ما جای دیگری رفته بودند و قرار بود، صبح به سنگر ما برگردند.

علی چهرقانی با همان شوخ‌طبعی‌ای که داشت، گفت: «الان قراره بچه‌ها به سنگر برگردند. بیایید آنها را اذیت کنیم» باهم نقشه کشیدیم که من جایی پنهان شوم و زمانی که بچه‌ها آمدند، علی به آنها بگوید: مکارم شهید شده!

بچه‌ها آمدند و زمانی که اوضاع بهم ریخته سنگر را دیدند، سراغ من را گرفتند. علی هم شروع به گریه و زاری کرد و گفت: «دیشب در حمله عراقی‌ها مکارم شهید شد!» بچه‌ها باورشان شده بود و بخاطر شهادت من گریه کردند. بعد از چند دقیقه من خودم را نشانشان دادم.

یکی از بچه‌ها که به او می‌گفتیم، ابراهیم اژدر [او بچه روستای اطراف جعفریه بود و در والفجر۱۰ جانباز شد] خیلی صاف و ساده بود. او بعد از دیدن من حسابی جا خورد و علی را به باد کتک گرفت. خلاصه با کلی دردسر علی را از زیر دستش خارج کردیم. جالب این بود که علی در تمام مدتی که زیر مشت‌های اژدر بود، با تمام وجود می‌خندید. بعد از این ماجرا علی به من گفت: «مسخره! تو که شهید بشو نبودی چرا منو کتک دادی؟!»

۲۱۹۲۱۵