شهر خبر
برچسب‌های مهم خبری:#ایران#کاخ سفید#رییس جمهور#اوباما

مرگ در صد سالگی؛ هنری کیسینجر چرا رییس جمهور نشد؟/ او چرا برای ظریف نوشت: «دشمن قابل احترام»

مرگ در صد سالگی؛ هنری کیسینجر چرا رییس جمهور نشد؟/ او چرا برای ظریف نوشت: «دشمن قابل احترام»

عصر ایران نوشت: در آمریکایی که باراک اوباما با پدری کنیایی یا دونالد ترامپِ شومن و قبل‌تر جیمی کارتر با مزرعۀ بادام زمینی یا رونالد ریگان با سابقۀ بازی در سینمای هالیوود، به کاخ سفید راه یافتند چرا کیسینجر کارکشته در سیاست، بخت خود را نیازمود؟


معمار سیاست خارجی آمریکا که درهای کاخ سفید -فارغ از روی کار بودن رییس جمهوری دموکرات یا جمهوری خواه- همواره به روی او باز بود، درگذشت.


جمله بالا درباره است که توصیف او به عنوان وزیر پیشین امور خارجه یا مغز سیاست خارجی حق مطلب را به تمامی ادا نمی‌کند و همان وصف او را بهتر می‌شناساند اگرچه با یک استثنا و آن هم دوران که بر خلاف اسلاف و اخلاف به او اعتماد کامل نداشت.


او را بسیاری نابغه دیپلماسی و برخی عصر جدید می‌دانستند و بعضی که کم هم نبودند جنایت‌کار. تا جایی که در اردیبهشت امسال هفته‌نامۀ آمریکایی جلد خود را به 100 ساله شدن او اختصاص داد اما نه در مقام تجلیل بلکه برای ابراز شگفتی از این که او در 100 سالگی همچنان آزاد است!


اظهار تعجب قدیمی‌ترین هفته نامۀ آمریکایی - که 157 سال است منتشر می‌شود به خاطر آن بود که ‌کیسینجر را به دلیل کمک به نیکسون برای از بین بردن مذاکرات صلح پاریس و طولانی‌تر کردن جنگ ویتنام، حمله به کامبوج و کودتای در شیلی، جنایتکار جنگی می‌دانند.


اومتولد 1923 بود و این یعنی در مه 2023 (‌اردیبهشت 1402 خورشیدی) 100 ساله شد تا یکی از معدود رهبران سیاسی قرن بیستم باشد که در قرن ۲۱ همچنان نظریه می‌داد. نزد ایرانیان نیز نامی کاملا آشنا بود و اگر وزیر خارجه نبود چه بسا با نام کوچک از او یاد می شد!

آشنا و در عین حال رازآلود و همچون انگلیسی یکی از نمادهای سیاست‌ورزی و سَیّاسیِ شخصی. آن قدر مشهور و نمادین که بهترین توصیف برای او ک نام خود او بود و البته اگر کمی دورتر برویم و با نگاه منفی: مارعینکی!


همین پارسال بود که هشدار داد: «برای نخستین بار، بشر در تاریخ خود این ظرفیت را پیدا کرده که در یک بازۀ زمانی محدود دست به نابودی خود بزند. چرا که ظرفیت تخریبی قابلیت‌های هوش مصنوعی و فناوری هسته‌ای اکنونِ آمریکا و چین از سلاح‌های اتمی که در طول جنگ سرد در اختیار آمریکا و شوروی بود، فراتر است.»


شاید این پرسش برای مخاطبان جوان‌تر پدید آید که در آمریکایی که باراک اوباما با پدری کنیایی یا شومن و قبل‌تر ر با مزرعۀ بادام زمینی یا با سابقۀ بازی در سینمای هالیوود، به کاخ سفید راه یافتند چرا کیسینجر کارکشته در سیاست، بخت خود را نیازمود؟


پاسخ این است: چون او زادۀ آلمان بود و مشکل قانونی داشت حال آن که اگر متولد آمریکا بود -ولو از پدری آلمانی- ریاست جمهوری را تجربه می‌کرد خاصه این که پدرش یک مهاجر یهودی آلمانی بود. با این حال او اولین آمریکایی خارجی‌تبار بود که به بالاترین مقام در کابینه دست یافت و در سال 1352 خورشیدی (22 سپتامبر 1973) وزیر خارجه شد.


این فارغ‌التحصیل دانشگاه در واقع یک فیلسوف سیاسی بود و راز اثرگذاری او بر سیاست‌مداران فرای تعلقات حزبی و جناجی همین وجهه است و با این حال هیچ‌گاه در قالب علمی و آرمانی فرو نرفت و به شدت عمل گرا باقی ماند.


مشهورترین جملۀ او که الگوی عمل سیاسیون قرار گرفته و آدمی مثل هم به کار بسته این است:


پس از وینستون چرچیل و آن سخن ضرب‌المثل شده () همین سخنی که از کیسینجر نقل شد نیز آویزۀ گوش سیاست‌مداران حرفه‌ای است بی آن که متهم به نقض اخلاق و عدالت شوند چرا که کیسینجر ظاهرا کوشیده بود در چارچوب عدالت تفسیر خود را ارایه کند و هرگز دوست نداشت به اندیشه‌های ماکیاولیستی متهم شود و شاید ننگ جنگ ویتنام را می‌خواست این‌گونه بزداید.


نام کیسینجر اما از آن رو برای ایرانیان آشناست که به لحاظ روان‌شناسی روی کار کرد و دانست که او تا چه اندازه تشنۀ احترام و تملق و رنج‌دیدۀ تحقیر و «ترس‌خورده» است. شاه در آن سال پایه‌های تخت سلطنت را محکم کرده بود و می‌خواست بر تحقیر و ترس فایق آید.


شاه از کودکی و جوانی با این دو حس بزرگ شده بود: اولی تحقیر، چون پدرش را انگلیسی‌ها با موافقت روسیه برکنار و تبعید کردند و در حالی پادشاه ایران شد که نمی‌توانست پدر را بازگرداند و جنازۀ رضاشاه را هم چند سال بعد برگرداند (اگر واقعا بازگردانده باشند). همچنین تحقیر از جانب رجال در 12 سال اول سلطنت که پادشاه جوان را چندان به بازی نمی‌گرفتند و دومی ترس که در نهادینه شده از روس‌ها ریشه داشت و سبب شد مهم‌ترین دشمن خود را کمونیست‌ها بداند و مخاطرات دیگر و به ویژه قابلیت نیروهای مذهبی را جدی نگیرد. (در مستند تازه پخش شده درباره پرویز ثابتی هم مشخص است که چقدر بر روی کمونیست‌ها تمرکز داشتند).


کیسینجر مثل یک روان‌پزشک ماهر این نقاط را درون شخصیت محمدرضا شاه کشف کرد چون مشاور نیکسون بود و ویژگی‌های شاه را از زبان او شنیده بود.

از این رو بلافاصله بعد از آن که وزیر خارجه شد با توجه به شخصیت شاه با ستایش او به رابطۀ ایران و آمریکا عمق داد و پس از آن بود که شاه اعتماد به نفس فراوان یافت و مخالفان را به هیچ انگاشت.


درآمد نفت هم زیاد شده بود و شاه دیگر حوصله تحمل و حتی شنیدن هیچ مخالفت یا بهانه‌جویی را نداشت و به جایی رسید که در ۱۱ اسفند ۱۳۵۳ همان دو حزب صوری را هم منحل کرد و تنها یک حزب را قابل عضویت و فعالیت دانست: حزب رستاخیز ملت ایران.


از نگاه شاه هر که عضو حزب رستاخیز نمی‌شد لابد عضو حزب توده بود و گفت هر که نمی‌خواهد عضو حزب رستاخیز شود پاسپورت خود را بگیرد و از ایران برود.


شاه اما دچار سوء‌تفاهم شده بود چرا که درنیافت کیسینجر هرگز آمریکا را به او گره نزده بلکه به دنبال توازن در منطقه است. به همین خاطر بعد از سقوط شاه و در جریان جنگ ایران و عراق سیاست آمریکا از مقطعی به بعد این شد که جنگ ایران و عراق برنده نداشته باشد و هر دو کشور ضعیف شوند.


تأثیر کیسینجر بر سیاست خارجی آمریکا چنان بود که تفاوتی نداشت دولت دموکرات بر سر کار باشد یا جمهوری‌خواه. چندان که بر برژه ژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر -که مثل خود او دیپلماتی مهاجر و فارغ‌التحصیل هاروارد بود- نیز اثر می‌گذاشت و چنانچه اشاره شد تنها رییس جمهوری که درهای کاخ سفید را به روی کیسینجر نگشود باراک اوباما بود.


دلیل مخالفت کیسینجر با برجام نیز همین بود. زیرا در واقع با خود اوباما مشکل داشت وگرنه با منطق توازن باید از این توافق حمایت می‌کرد.

ایدۀ پشتیبانی از اسلام‌گراهای تندرو در پاکستان و افغانستان در دهۀ 80 میلادی هم متعلق به کیسینجر است. مهم‌ترین نظریۀ او چنانچه بارها اشاره شد توازن بود و هست تا هیچ کس در منطقه دست بالا را نداشته باشد. در این فقره اگر در ایران، اسلامِ سیاسیِ شیعی به قدرت رسیده در همسایگی هم اسلامِ طالبانیِ سنی تا مهار کنندۀ ایران باشد. هیچ یک اما بر دیگری برتری نداشته باشند و هم دیگر را خنثی کنند. این مراد اصلی اوست از کلمه توازن.

در واقع کار کیسینجر در تمام این سال‌ها این بوده که طرف قوی را ضعیف و طرف ضعیف را قوی کند تا هیچ کس نه برنده باشد نه بازنده. با این همه کیسینجر از کتاب 2800 صفحه‌ای زندگی‌نامۀ سیاسی خود تنها 20 صفحه را به انقلاب ایران و روابط خود با شاه اختصاص داده است چرا که نه می‌خواسته تاکتیک‌های خود را لو بدهد و نه در اوج اتهامات حقوق‌بشری به شاه حمایت و پیوند با او را قابل افتخار می‌دانسته است.

از مقامات ایران بعد از انقلاب تنها با هنری کیسینجر دیدار داشته و خود در گفت‌وگو با مجلۀ «آگاهی‌نو» چنین روایت کرده است:

«در جلسه‌ای با حضور بعضی شاگردان کیسینجر او گفت شما باید بین دولت بودن و آرمان بودن یکی را انتخاب کنید و من پاسخ دادم: هر وقت شما بین این دو یکی را انتخاب کردید از ما هم توقع داشته باشید یکی را انتخاب کنیم. پس از آن بود که شاگرد او که البته از من 10 سالی بزرگ‌تر است برای من ای‌میل زد و نوشت: اولین باری بود که من با استادم اختلاف پیدا کردم. این دیدار در دوران وزارت من بود اما از دورۀ سفارت در سازمان ملل این دعوا را داشتیم و به همین خاطر برای من نوشت: . ایده‌های او قابل توجه است.»

مهم‌ترین ایده‌های کیسینجر عمل‌گرایی و البته توازن بود و ظریف در برجام در قامت یک سیاست‌مدار عمل‌گرا و به دنبال منافع ملی در پی برقراری همین توازن بود از این رو تا دید روس‌ها چوب لای چرخ مذاکرات می‌گذارند به جان کری نزدیک‌تر شد تا مسکو نپندارد آن باب، بسته است و ایران ناگزیر است به سوی مسکو غش کند.

شاه با کیسینجر دوستی نزدیک داشت اما زیاده از حد روی او حساب کرد چون برای او تنها «توازن» مهم بود تازه اگر مجاب کردن کارتر به پذیرش شاه پس از سرنگونی را پوست خربزه زیر پای او با هم دستی راکفلر ندانیم و به حساب روابط دوستانۀ قبلی بگذاریم.

کیسینجر در دنیای سیاست به یک برند و اصطلاح بدل شده به معنی واقع‌گرایی و ارزیابی خونسردانه در سیاست خارجی در چارچوب منافع ملی و شاید چند درجه پایین‌تر از آموزه‌های ماکیاولی تا چندان به لحاظ اخلاقی توی ذوق نزند. از جملات مشهور او که باز در چارچوب «توازن» قابل فهم است این است: «اصرار زیاده از حد بر اخلاق به بی اخلاقی می‌انجامد و کوشش برای تحمیل عدالت به بی‌عدالتی».

اگرچه نباید فراموش کرد تز دکتری و تخصص علمی او دربارۀ «کانت» بوده اما چارچوب فکری کیسینجر را در یک کلمه می‌توان بیان کرد؛ همان توازن و با این توضیح بیشتر: «برای درک رقیب و متحد، فهم تاریخ مهم است و در سیاست خارجی گاه انتخاب نه بین خیر و شر که از بین شرهاست اما آن قدر هم نباید واقع گرا بود که هیچ توجیه اخلاقی باقی نماند».

310310