شهر خبر

ایران در دوره رضاخان چگونه تبدیل به یک پادگان بزرگ شد؟ / نظریه استبداد منور چگونه شکل گرفت؟

ایران در دوره رضاخان چگونه تبدیل به یک پادگان بزرگ شد؟ / نظریه استبداد منور چگونه شکل گرفت؟

 آبادیان: در این کتاب فرآیند تبدیل ایران به یک پادگان بزرگ را توضیح داده ام. آن گروهی که معتقد به تاسیس دولت نظامی بود، چگونه این امر را به بهانه فرض بفرمایید سرکوب جنبش محمدتفی خان پسیان محقق کردند؟ تردیدی نیست نیروی نظامی، از ضمانت های اجرایی حکومت قانون است. اما در کشور از ارتش برای سرکوب رجل وطن پرستی استفاده می شد که از مرزهای کشور در مقابل قوای بیگانه صیانت می کردند

خانه اندیشمندان علوم انسانی مراسم بررسی و رونمایی از کتاب «حکومت قانون و دولت پادگانی» را برگزار کرد و در آن دکتر علیرضا ملایی توانی استاد تمام پژوهشگاه علوم انسانی، دکتر محمدعلی بهمنی قاچار پژوهشگر حوزه تاریخ، و دکتر حسین آبادیان استاد تمام دانشگاه بین المللی امام خمینی و مولف کتاب سخنرانی کردند. حسین آبادیان مبنای تالیف کتاب را نسبت عملکرد جناح ها و نیروها و شخص رضاخان، و بعد رضاشاه بر اساس منافع ملی ذکر می کند. متر، و سنجش او در این باره نگاهی پژوهشی و نو در این باره است. این نگاه به او نورافکنی می دهد تا با توجه به اسناد تاریخی ارائه شده، میان عملکرد بر اساس منافعی شخصی و جناحی، و عملکرد بر اساس منافع ملی تمایزی اساسی قایل شود. معیار مذکور او را از دایره کسانی که مایلند از رضاشاه با نگاه صفر و صدی یا خائن و یا خادم بسازند خارج می کند. بستر تاریخی که او برای این امر انتخاب می کند، حوادث کودتای 1299 تا 1304 است. از مزیت های تحلیلی مولف در کتاب، استفاده از اسناد انگلیسی است که در باره آن ها تاکنون در هیچ کتابی سخن نرفته است. متن سخنان سخنرانان در نشست نقد و بررسی و رونمایی از کتاب به شرح زیر است.

نکاتی را در باره دوره سال های ۱۲۹۹ تا ۱۳۰۴ هجری شمسی ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۵ میلادی مطرح می کنم که سال های متمایزی در تاریخ معاصر ایران است و پژوهش در باره آن تا سالیان متمادی ادامه خواهد داشت؛ کتاب دکتر آبادیان از کوشش های اساسی در این مسیر است. البته تاکید من بر سال ۱۲۸۴ یکسال قبل از انقلاب مشروطه، تا ۱۳۰۴ یعنی دو دهه و دارای ویژگی خاصی در تاریخ ایران است. در این سال ها دستگاه تاریخنگاری رسمی نداریم. در طول تاریخ ایران، همواره یک روایت نیرومند در دستگاه قدرت وجود داشته است. از ۱۲۸۴ با آشکار شدن علائم پیروزی مشروطه ، دستگاه تاریخنگاری رسمی دوره قاجار، رو به افول می گذارد، و دولت مشروطه، قادر نیست مکتب تاریخ نگاری خودش را بسط بدهد. رضاشاه، با به قدرت رسیدن نیرومند ترین نهادهای تاریخ نگاری رسمی تاریخ ایران را پی ریزی می کند. اما قبل از آن یک خلاء بزرگ در تاریخنگاری وجود دارد که باید این دوره را پر کرد.

در این باره، اشاره می کنم به افضل التواریخ افضل الملک. افضل الملک مورخ رسمی دوره مظفرالدین شاه است. وقتی به آستانه مشروطه می رسد با مشاهده افول سلطنت، آن دستگاه را نیمه کاره رها می کند. از منظر تاریخ نگاری فکر، خیلی اهمیت دارد که چگونه ما با یک خلاء بزرگ و گسست در تاریخ نگاری رسمی مواجه شدیم. بنابراین ما فاقد یک روایت رسمی در باره این دوره به عنوان مبنای عمل هستیم تا آقای دکتر آبادیان بخواهد از آن روایت، در کنار روایت های دیگر استفاده بکند.تا زمانی که امیرطهماسب در سال ۱۳۰۴ یا ۱۳۰۵ متنی را در باره کودتای ۱۲۹۹ می نویسد، فاقد تاریخ نگار هستیم.

ایران در دوره رضاخان چگونه تبدیل به یک پادگان بزرگ شد؟ / نظریه استبداد منور چگونه شکل گرفت؟

از این رو در این سال ها، از مسایل بسیار مهم، فقدان روایت تاریخی در باره کودتای سال ۱۲۹۹ است. در این زمان ما تاریخ نگاری حرفه ای و رسمی که در دستگاه دیوانی پرورش یافته و به اسناد و مدارک دسترسی داشته باشد تا بتواند روایتی از کودتا را به نگارش دربیاورد دراختیار نداریم. تا سال ۱۳۰۰ یعنی سه ماه بعد از کودتا که دولت سیدضیا سرنگون شد، و بسیاری از نخبگان سیاسی زندانی آزاد شده، متنی را به نام بیانیه حقیقت در ۴ یا ۵ خرداد ۱۳۰۰ نوشتند. در آن بیانیه نخستین روایت در باره کودتای ۱۲۹۹ که توسط انگلیسی ها صورت گرفته مطرح شد و به دنبال آن بحث های مختلفی در مطبوعات ایران در باره کودتا و ماهیت کودتا، بازیگران، کنشگران، برنامه ریزان، و مسایل پشت پرده کودتا و بسیاری قضایای ناگفته دیگر مطرح شد. تا این که در دوم اسفند ۱۳۰۰ رضاخان با انتشار متنی خود را مسبب واقعی کودتا ذکر کرد.

این نخستین روایت رسمی از کودتای ۱۲۹۹ است که ساخته شد. در آن جا اساسا نامی از سیدضیاء نیست و گویی سید ضیا وجود خارجی نداشته است . رضاخان شان سید ضیاء را پایین می آورد و اصلا ذکری از نام او نمی کند. تنها در یکی دو جا به صورت تحقیرآمیز به او اشاره می کند. این روایت، تبدیل به روایت مسلط تاریخنگاران در دوره پهلوی اول شد.اما با سقوط رضاشاه سیدضیاء دوباره به ایران برگشت و اعلام کرد که روایت رضاشاه از اساس غلط است؛ رضاشاه در آن زمان کاره ای نبوده، و همه برنامه ریزی های کودتا با او بوده است و به این طریق روایت دیگری پدید آمد.

به دنبال آن بسیاری از رهبران و فعالان انقلاب مشروطه، خاطراتشان را از آن سال ها نگاشتند ، از جمله خاطرات بهار، عبدالله مستوفی، منتشر و خاطرات یحیی دولت آبادی در این باره بازنشر شد. آنان مطرح کردند روایت سید ضیاء ، بیانیه حقیقت، و رضاخان هیچیک صحیح نیست، بلکه ماجرا داستان دیگری است و روایت دیگری در این میان ساخته شد. بنابراین جنگ روایت ها در باره کودتای ۱۲۹۹ در تاریخ ایران شکل گرفت. بعدها که کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ رخ داد، و فضای سیاسی ایران بسته شد، محمدرضاشاه یک روایت دیگری ساخت. او روایت پدرش در باره کودتا را تکرار نکرد، چون منابع و اسناد مهمی وجود داشت که سید ضیاء نقش مهمی در کودتا داشته، و انگلیسی ها پشت ماجرا بوده اند، از این رو روایت دیگری را در طول سلطنت ۲۵ ساله بعد از کودتا مطرح کرد.

بعد از انقلاب روایت دیگری ساخته شد، انگلیسی ها و روس ها هم روایت های دیگری را ساختند. بنابراین روایت های مختلف باعث شد پی بردن به حقیقت ماجرا بسیار دشوار شود. کتاب آقای آبادیان هم کوشیده روایت دیگری از کودتا ارائه بکند.

سال های ۱۲۹۹ تا ۱۳۰۴ دوره تغییر گفتمان سیاسی در ایران است و گفتمان مشروطه خواهی رو به افول می گذارد. پاسخ به این سوال که چرا مشروطه در ایران مستقر نشد، بسیار مهم است، دکتر آبادیان هم آثار متعددی در این باره نوشته اند. افراد دیگری نیز کوشیده اند به این پرسش کلیدی پاسخ بدهند.این دوره از این جهت اهمیت دارد که چرا گفتمان مشروطه خواهی به عنوان گفتمان مسلط در تاریخ تفکر ایران باقی نماند؟ و تندروترین سخنگویان و مدافعان مشروطه مثل تقی زاده، و اصحاب برلین که در مجله کاوه، و ایرانشهر، فعالیت می کردند و بخشی از آنها که بعدها به ایران برگشتند؛ در مجله آینده شروع به فعالیت کردند و در نامه فرهنگستان و جاهای دیگر مطلب می نوشتند، آن ها هم به نحو ناخواسته و البته برحسب ملاحظات و محاسباتی، به این جمع بندی رسیدند که زمینه ها و مقدمات برای استقرار مشروطه در ایران فراهم نیست، و باید از این مرحله گذر کرد.

دوره ای در ایران شروع شد؛ و ایده ای را آقای تقی زاده در مجله کاوه تحت عنوان «استبداد منور» مطرح و گفتمان مشروطه تغییر کرد.

از دیگر ویژگی های این دوره خروج روسیه از صحنه تحولات ایران به عنوان قدرتمندترین دولت خارجی تعیین کننده تحولات در دوره قاجاربا انقلاب ۱۹۱۷ است. البته منازعات بلشویک ها و منشویک ها، جنبش جنگل و این دست از درگیری ها را در صفحات شمال ایران شاهد هستیم. اما در سطح کلان روسیه انقلاب زده دیگر قادر نیست نقش پیشین را ایفا بکند. بنابراین رهیافت دیگری در باره ایران در پیش می گیرد. در این میان بریتانیایی ها نیز معتقدند در باره ایران از دولت نامتمرکز ضعیف دوره قاجار باید گذر کرده و به سمت دولت مطلقه متمرکز در ایران باید بروند. در این مرحله تغییر گفتمان، یعنی تغییر گفتمان مشروطه خواهی با خواست بریتانیا تقریبا منطبق می شود و تلاش بریتانیا برای تغییرات در ایران که با انعقاد قرارداد ۱۹۱۹، به نتیجه نرسید؛ در نهایت به صورت کودتا و تحولات پس از آن تبلور یافت.

این دوره اهمیت دیگر نیز دارد که در کتاب آقای دکتر آبادیان کمتر به این وضوح به آن اشاره شده، و مایلم در این باره توضیح بدهند، این که این دوره، دوره نظریه پردازی در باره ساخت حکومت در ایران است. برخی این دوره را دوره ظهور بناپارتیسم در ایران نامیدند، و آن را با انقلاب فرانسه قیاس کردند. برخی با انتشار آثار مختلفی از دولت مطلقه در ایران، برخی از سلطانیسم ایرانی ، برخی از نئوپاتریمونیالیسم، برخی از شبه مدرنیسم مطلقه، استبداد نفتی، دیکتاتوری منور، دیکتاتوری روشنفکری و ... سخن گفته اند. به عبارت دیگر مجموعه ای از نظریه ها وایده ها در باره ساخت حکومت، ماهیت دولت، و قدرت در ایران در طی این سال ها در فضای سیاسی و فکری ایران مطرح شد. آقای دکتر هم برای این دوره عنوان زیبایی مفهم سازی کرده اند ؛ «حکومت پادگانی».

اما حکومت پادگانی چیست؟ چه ویژگی هایی دارد، کارکردها و عناصر شکل دهنده اش چیست؟ و چه نسبتی با نظریه هایی که گفتم پیدا می کند، که ابتدا باید صحبت های آقای دکتر را بشنویم که چرا این نظریه ها را ناکافی دانستند، و نظریه «حکومت قانون و دولت پادگانی» را مطرح کرده اند؟ این دوره به عنوان یک دوره پر تحول و دوره بی ثباتی و ناآرامی سیاسی در ایران بسیار مهم است. سال ها ایران با حکومت مرکزی ضعیف و سطحی از آزادی بیان و قلم و پر تحرکی جامعه روبه رو بوده، و آثار و علائمی از کنشگری و تولید فکر به عنوان موجودی زنده از خود بروز می دهد.

ولی از ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰ تحولات جدی و بسیاری از کنشگری ها را دیگر شاهد نیستیم، زیرا فضا بسته است. از این رو زمانی که جامعه بسته است و آزادی های مدنی به حداقل می رسد، کنشگری جامعه هم به حداقل می رسد. ولی قبل از آن کنشگری مدنی در سطح بالایی وجود داشت.در این دوره بحثی هم در باره ماهیت پارلمان در ایران مطرح می شود. ماهیت پارلمان و این که پارلمان در ایران چگونه کنشگری کرده، و برای نخستین بار یک نظام سیاسی پادشاهی را بدون جنگ فراگیر داخلی و خارجی و دیگر خشونت های متعارف ، سرنگون و جابجا و تبدیل به نظام پادشاهی دیگر می کند بسیار حائز اهمیت است.

نکته دیگر بحث در باره مبداء تاریخ معاصر ایران است. اختلاف نظرهای فراوانی در این باره وجود دارد. بعد از انقلاب، تاریخ صفویه را تاریخ معاصر ذکر می کنند. دکتر جعفریان و بسیاری دیگر در ایران تحت تاثیر گفتمان تشیع، صفویه را مبداء تاریخ معاصر ایران می دانند. برخی جنگ های ایران و روسیه را تاریخ معاصر ایران می دانند، برخی نیز تاریخ معاصر ایران را مشروطه می دانند.من معتقدم مشروطه تاریخ معاصر ایران است. اما در دوره پهلوی تلاش سازمان یافته ای، توسط مورخان رسمی، در سیستم قدرت صورت می گرفت، تا بگویند کودتای ۱۲۹۹ و پادشاهی رضاشاه مبداء تاریخ معاصر و تاریخ نوین ایران است. نمی دانم موضع آقای دکتر آبادیان چیست؟

مشکل دیگر در این سال ها، به ویژه در باره کودتای ۱۲۹۹، عدم دسترسی به بسیاری از منابع آرشیوی بریتانیا است. به همین خاطر بسیاری از انگلیسی ها ادعا می کردند دخالتی در کودتای ۱۲۹۹ نداشته اند. ولی نمی توان پنهان کرد که دیپلمات ها و نظامیان انگلیسی در ایران، در کودتا دخالت داشتند. این گره را چگونه می توان باز کرد؟ بسیاری از پژوهشگران ایرانی نیز می گویند در باره نقش مستقیم بریتانیا در کودتا سند و اطلاعات دقیق و روشنی وجود ندارد. برخی نیز تحت تاثیر تاریخ نگاری رسمی نقش بریتانیا را منکر شده، کودتای ۱۲۹۹ را یک حرکت خودجوش درونی به رهبری رضاخان و نه سید ضیاء می دانند. آن هم هنگامی که قزاق ها در جنگ گیلان شکست خوردند، با رسیدن به جمعبندی ایجاد تغییرات اساسی و بزرگ در حاکمیت ایران، کودتا را شکل دادند. برای حل این مساله آقای شهبازی ایده هایی را مطرح کرده و دکتر آبادیان هم آن ها را پذیرفته اند، من هم به نحوی قبول دارم این معما را از طریق وزارت مستعمرات و همچنین وزارت بریتانیا در هند باید حل کرد.

به هر حال این دوره از جهات مختلف قابل مطالعه است. و تاریخ امروز ما متاثر از مسائلی است که در آن زمان رخ داده است. مطالعات گسترده ای انجام شده، ولی چرا آقای دکتر آبادیان با تدوین یک کار قطور دیگر کارهای قبلی را ناقص و ناکافی دانسته است.

رویکرد من به تاریخ هیچگاه به تاریخ به ماهو تاریخ نبوده است. همیشه یک مساله وجود داشته است؛ به ویژه از زمان انقلاب که به اقتضای سن شاهد آن تحولات بودیم، سوالاتی برای نسل ما پیش آمد، و آن این که دولت ملی چیست، و موانع تشکیل دولت ملی چیست؟ برای این که ریشه های تاریخی یک موضوع را بکاوم به عقب برمی گشتم تا ببینیم اساسا از چه زمانی اندیشه آزادی و استقلال کشور در بین ایرانیان شکل گرفته، و چه موانعی همواره برای تحقق این دو مقوله در جامعه ایران وجود داشته است؟ بنابر این بحث، بحث حاکمیت ملی است. همه می دانند متاسفانه واژه ملی، در مقطعی جزو کلمات ممنوعه محسوب می شد.

برخی متفکران اروپایی از جمله کارل اشمیت در تعریف دولت، تا آن جا پیش می روند که معتقدند دولت یعنی ملت و ملت یعنی دولت. دولت ملی چتری است بر فراز تمام مردم، و ضابطه اصلی تشکیل دولت و اعمال حق حاکمیت ملی، حفظ مصالح و منافع ملی ایران است. بنابراین برای حفظ مصالح ملی کشور ما نیازمند یک دولت فراگیر هستیم. حال در مباحثی که بنده از دوره مشروطیت به بعد پیگیری کرده ام، ناظر به این موضوع هستند که اساسا مشروطیت به دنبال چه بود؟ فارغ از این که در مشروطه چه جناح های سیاسی دخالت داشتند و رقابت های روس و انگلیس چه تاثیری در سرنوشت آن جنبش دوران ساز گذاشت، نقش مشروطیت، قانون اساسی و متمم آن برای محقق ساختن حاکمیت ملی چه بود؟ چه موانعی برای اعمال قانون اساسی مشروطه، و متمم آن سربرآورد؟

ایران در دوره رضاخان چگونه تبدیل به یک پادگان بزرگ شد؟ / نظریه استبداد منور چگونه شکل گرفت؟

در دوره مشروطیت، با ظهور بحران های بی سابقه، در نهایت کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ سربرآورد، و در روانشناسی توده ها آن چنان تاثیر مخربی باقی گذاشت که مرحوم ملک الشعرای بهار در تاریخ احزاب سیاسی می گوید شما هر کسی را می دیدید دنبال یک حکومت مقتدر بود؛ دولتی که بتواند حق حاکمیت را در سراسر کشور اعمال بکند. در این کتاب بحث من این است که کسی تردیدی نداشت کشور نیازمند یک دولت مقتدر، برای اعمال حق حاکمیت بود، اما اعمال حق حاکمیت ملی تنها و تنها از یک راه ممکن بود؛ تشکیل حکومت قانون. یک جلسه دیگر در همین جا به مناسبت سالگرد مشروطه تشکیل شد، و بنده عرض کردم که کنستتوسیون یعنی حکومت قانون. در ایران حکومت قانون به مشروطه ترجمه شده است. با این که مشروطه واژه ای عربی است، ولی عرب ها در مورد مشروطه و حکومت قانون، از واژه مشروطه استفاده نمی کنند، بلکه الحکومه الدستوریه نامش را گذاشته اند. دستور یعنی قانون و مواد قانونی که حکومت می کند و حاکم است. در این کتاب بحث من راجع به این موضوع است و این که از مقطع زمانی ۱۲۹۹ تا ۱۳۰۴ حداقل دو جریان سیاسی بزرگ بودند، که در دوره مشروطیت ریشه داشتند.

یک عده دنبال این بودند از طرق قانونی و تفکیک قوا میان قوای مقننه، قضاییه، و مجریه، هر یک وظایف خود را انجام بدهند، و طبق قانون، حق حاکمیت ملی را اعمال بکنند آن هم از طریق دولتی مقتدر که حافظ منافع ملی کشور است.نام نمایندگان آن جریان را در این جا نوشته ام. گروه دیگری که از همان دوره مشروطیت در مجلس و در خارج مجلس حضور داشت به صراحت می گفت ایران به جایی نخواهد رسید مگر این که یک دولت نظامی تاسیس بشود. یعنی اندیشه تاسیس دولت نظامی، سابقه اش به مشروطیت می رسد؛ برخی به صراحت می گفتند برخی نیز پشیمان شدند مانند مرحوم سید حسن تقی زاده. ایشان در مجلس اول می گوید وقتی ما می گوییم مشروطه، منظورمان مشروطه از نوع فرانسه و انگلیس نیست، بله یک ناپلئون بناپارتی کشور می خواهد که باقدرت مردم را برای رسیدن به مرحله تجدد، وادار به یک سری اقدامات بکند. تقی زاده بعدها می گوید منظور من اصلا حوادثی که رخ داد، نبود. و همان گونه که مستحضرید جزو افرادی بود که عمل غیرقانونی مجلس پنجم در مورد تغییر موادی از قانون اساسی شامل اصول ۳۷، ۳۸ و ۳۹ اعتراض داشت. حسین علاء و یحیی دولت آبادی و به طور طبیعی مرحوم دکتر مصدق و ملک الشعرای بهار و مدرس نیز اعتراض داشتند، اما در اقلیت بودند.

من در این کتاب فرآیند تبدیل ایران به یک پادگان بزرگ را توضیح داده ام و این که از آن دو جریانی که در صحنه سیاسی کشور با یکدیگر کشتی می گرفتند، کدام جریان معتقد به تاسیس دولت نظامی بود، و چگونه این امر را بهانه سرکوب جنبش محمدتفی خان پسیان قرار داد؟ شکل کرونولوژیک آن را از همان ابتدا توضیح داده ام. تاکید می کنم، تردیدی نیست کشور پادگان و ارتش قدرتمند لازم دارد، و نیروی نظامی، از ضمانت های اجرایی دولت مقتدرو حکومت قانون است ؛ همان موقع هم کسی درآن تردیدی نداشت. اما در کشور از ارتش تنها برای سرکوب اشرار استفاده نمی شد، بلکه از ارتش برای سرکوب رجل وطن پرستی استفاده می شد که در طول تاریخ حداقل در دوره قاجاریه از مرزداران ما بودند و از مرزهای کشور در مقابل قوای بیگانه صیانت می کردند، مانند سردار معزز بجنوردی، یا اقبال السلطنه ماکویی. این ها با دولت اصلا جنگی نداشتند، حتی اقبال السلطنه ماکویی نیروهای خودش را در اختیار قشون قرار داده بود. اما مشاهده می کنیم که رجال وطن پرست کشور را به بهانه های گوناگون از صحنه سیاست حذف کردند. من این فرآیند را توضیح داده ام که در این باره اولویت با نواحی شمال شرقی تا شمال غربی کشور اول به سمت خراسان، بعد مازندران، امیرموید سوادکوهی، بعد بقایای جنبش جنگل، بعد اقبال السلطنه ماکویی، و بعد از آن به سمت، کردستان، لرستان و بعد به سمت شیخ خزعل و نواحی مرکزی ایران مثل اصفهان رفتند و این که چگونه رقبای منطقه ای و محلی یکی پس از دیگری از صحنه خارج شدند. وقتی از دولت ملی صحبت می کنیم، منظور دولتی است که باید به مثابه چتری بر سر کشور، حافظ منافع ملی باشد، به طور طبیعی در قرن بیستم حکومت ملوک الطوایفی را کسی به رسمیت نمی شناسد.

اما این مباحث را بر اساس اسناد وزارت جنگ و اسناد وزارت دربار خود رضاشاه توضیح داده ام (نه بر اساس خاطرات فلان شخص) و این ها منبع اصلی برای تدوین این کتاب بوده است که به مرور چگونه کشور در اختیار رضا شاه قرار گرفت و در این راستا جناح بندی های سیاسی را در مقاطع مختلف مورد بررسی قرار و توضیح داده ام که به نظر بنده نماینده اجرای حکومت قانون چه کسانی بودند، و چه کسانی در راه آن ها سنگ اندازی می کردند و مانع استقرار حکومت و حاکمیت قانون در کشور می شدند و چه اهدافی را پیگیری می کردند. در این باره همچنین کابینه های مختلف را مورد بررسی قرار دادم.

توازن قدرت های خارجی از جمله سیاست شوروی در ایران از دیگر موضوعات مهمی بود که آن را در کتاب مورد بررسی قرار داده ام. آقای دکتر فرمودند چرا کسان دیگری را که در این زمینه تاریخنگاری کرده اند، اسم نیاوردم، و نقد نکرده ام، آقای دکتر مستحضرند که برخلاف پیشینیان در هیچ یک از کتابهایم چنین کاری را انجام نداده ام. من روایت خودم را عرض می کنم. بنابراین روایت بنده با محققان دیگر که جنبش جنگل را از زوایای گوناگون بررسی کرده اند، نه در نقل حوادث و وقایع، بلکه در تحلیل با آن ها تفاوت دارد.


همچنین در اعمال سیاست شوروی توسط سفرای این کشور در ایران در دوره تئودور روتشتاین و بوریس شومیاتسکی تفکیک قائل شده ام. اختلاف نظر سفرای شوروی در ایران را که بخشی ناشی از اختلاف نظر در درون پولیت بورو یا کمیته سیاسی حزب کمونیست اتحاد شوروی بوده و این که در حزب کمونیست شوروی، دو نگاه نسبت به رضاخان وجود داشته است، بررسی کرده ام؛ بر این اساس عده ای معتقد بودند رضاخان زمینه های رشد بورژوازی را فراهم می کند، با ساختن کارخانه، طبقه کارگر و حزب آن شکل می گیرد، و بر طبق دیالکتیک تاریخی از درون طبقه کارگر انقلاب پرولتاریایی به وجود می آید و حکومت سوسیالیستی ایجاد می شود. این توهمات تا پایان دولت شوروی وجود داشت.

اما شومیاتسکی خیلی در چارچوب ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیک عمل نمی کرد، به همین دلیل می گوید رضاشاه را انگلیسی ها برای تحقق چه اهدافی آورده اند. این موضوع در گزارش های شومیاتسکی و در گزارش های وزارت جنگ ایران نیز هست. ولی نکته آن است که رضاخان از زمانی که وزیر جنگ بود تا زمانی که نخست وزیر شد، رفاقت شخصی با روتشتاین داشت. حتی زمانی که روتشتاین از ایران به مسکو بازگشت، این دو با یکدیگر مکاتبه و دوست شخصی داشتند. رضاخان او را به خانه اش دعوت می کرد. شومیاتسکی بعدها به عنوان تروتسکیست بودن و خلاف برنامه های پولیت بورو عمل کردن، اعدام شد. همینطور آرایش نیروها در سفارت شوروی را هم بررسی کردم.

آقای دکتر اشاره به بیاننامه حقیقت کردند، که تیمورتاش و نصرت الله فیروز و ... نوشتند. اما آقای مستر هاوارد، که یکی از مدافعین پابرجای رضاخان از زمان سردارسپهی تا زمان سلطنتش بود، آن بیانیه را فراموش نکرد، و در نهایت برنامه جاسوسی برای تیمورتاش درست کردند، و او را کشتند. از این رو اختلاف نظری که بین دیپلمات های انگلیس و دیپلمات های شوروی وجود داشت، در تاریخ بعدی کشور ما تاثیرگذار بود. کسانی که از صحنه سیاست حذف شند، مثل محمد تقی خان بختیاری سردار اسعد، نصرت الدوله فیروز، تیمورتاش، داور، و ... بیخود حذف نشدند. این حوادث همگی معنی دار بوده اند و آن ها را در این کتاب تا سال ۱۳۰۴ توضیح داده ام.

آقای دکتر پرسیدند که راجع به نظریه استبداد منور چرا در کتاب توضیح نداده ام. باید بگویم آن کتاب جداگانه ای است در همین حجم. به طور خلاصه باید بگویم در فاصله مشروطیت تا سال ۱۳۰۴ فقط علی دشتی، علی اکبرخان داور، مشفق کاظمی و در سطح پایین تر عبدالله رازی هستند که در باره استبداد منور نظریه پردازی می کردند. آنان معتقد بودند کشور نیازمند مستبدی است که بیاید و اقدامات اصلاحی را به انجام برساند.

اما در آن کتاب بنده توضیح داده ام که استبداد منور با استبداد منور کاردینال ریشیلیو که می گفت قانون منم، در زمان لویی سیزدهم، پطر کبیر در روسیه، ژاپن در دوره عهد میجی، و آلمان عهد بیسمارک، متمایز است. یکی از مهمترین تفاوت هایش این است که آلمان به صورت ملوک الطوایفی اداره می شده و بیسمارک آنان را با هم متحد کرد و دولت فدرال تشکیل داد. همان طور که در آمریکا ابتدا ۱۳ ایالت و سپس و ایالت های بعدی به آن ها ملحق شدند و به این ترتیب دولت فدرال آمریکا تاسیس شد. به زور هم تاسیس کردند. به زور به این معنا که شهروند را وادار می کردند که از قانون اطاعت بکند.

در آلمان بیسمارک ادعای سلطنت نداشت. بعد هم از تمام مناصب عزل شد و رفت در خانه اش نشست. یا در ژاپن از زمان شگون توکوگاوا گوشه و کنار کشور در دست آنان و سامورایی ها بود. بنابراین حکومت ملوک الطوایفی را ازبین بردند و یک دولت ملی به وجود آوردند. ولی در مورد ایران چنین چیزی وجود نداشته، چون ایران هیچگاه، دولت در دولت نبوده است. ایران همیشه یک ملت بوده است. همانطوری که استاد من دکتر طباطبایی می گفتند، در ایران ترک، عرب، کرد، لر، بلوچ و گیلک و ... همه با هم زندگی می کردند و هویت خودشان را نه در ترک ، گیلک یا لر بودن و ... بلکه ایرانی می دیدند.

بنابراین بخشی از استبداد منور تاسیس دولت ملی براساس زور برگرفته از ارتش و قشون بوده است. ولی در ایران چنین چیزی هیچگاه وجود نداشته است. ممالک محروسه هم که می گویند هیچ نسبتی با فدرالیسم ندارد. بنابراین بحث استبداد منور در ایران، به خودکامگی ، حکومت فردی و یکه سالاری منتهی شد. من در این بخش حوادث سیاسی ، تحولات فکری و منشاء شکل گیری نظریه استبداد منور را توضیح داده ام و گفته ام ضرورت این که فردی بیاید این بساط را جمع بکند، مربوط به جامعه دیگری بوده که از آن جا گرفته اند و به ایران آورده اند، و از این طریق نظریه استبداد منور را ترویج کردند. ولی غیر از آن ها، بخشی از این دیدگاه ها برمی گردد به آشوب ها و بحران های منطقه ای که در سراسر کشور از مشروطه به بعد وجود داشت.

آقای دکتر سوال فرمودند که مبداء تاریخ معاصر از نظر بنده چیست؟ ما دوران های مختلف تاریخی و در ذیل دوران های تاریخی، دوره های تاریخی داریم. بنده اعتقادم بر این است معاصر بودن، تحولاتی است که در زندگی فعلی ما تاثیرگذار است. قبل از مشروطیت هیچ بحثی حقوقی در باره حقوق زنان و یا مردان ، نظام پارلمانتاریسم و تشکیل احزاب سیاسی، دمکراسی، شکل گیری مطبوعات آزاد، قانون و تفکیک قوا وجود نداشت آن چیزی که با آن ها امروز داریم زندگی می کنیم و در زندگی ما تداوم و تحول پیدا کرده است. از این منظر تاریخ معاصر ایران نیز از مشروطیت به بعد شروع می شود چون دوران تازه ای شکل می گیرد که بی سابقه است. مباحث ، نظام های سیاسی و تحولاتی در کشور شکل می گیرد که در نوع خودش بی سابقه است و هنوز در زندگی ما تاثیرگذار است.

این کتاب می خواهد وضعیت ایران را از ۱۲۹۹ تا ۱۳۰۴ به خوبی ترسیم کند و ایران ۱۲۹۹ تا ۱۳۰۴ و تغییر سلطنت از قاجاریه به پهلوی، و برآمدن رضاخان و تبدیل او به رضاشاه را جلوی چشم ما می آورد. ما می توانیم با مطالعه این کتاب به صورت مستند و با بهره گیری از منابع معتبر تاریخی یک روایت و تصویر صحیحی از آن چه در این ۵ سال رخ داده، ببینیم. نکته آن که محور اصلی در این روایت، «ایران و منافع ملی ایران» است و نویسنده با عینک ایرانگرایی مسایل را می سنجد. بر این اساس سقوط قاجاریه ، به قدرت رسیدن رضاخان ، وضعیت سوسیالیست ها ، محافظه کارها، روحانیت، بازار، هیچیک دغدغه نویسنده کتاب نیست، چون از منظر منافع و مصالح ایران، به تحولات نظر می اندازد. به همین دلیل با تاریخنگاری های مرسوم متفاوت است. هرچند نوع قالب کتاب نسبت به رضاخان و ظهور سلطنت پهلوی انتقادی است، در عین حال ایدئولوژیک نیست به این معنا که بخواهد جریان دیگری را در برابر رضاخان برجسته بکند.

در کتاب، ضرورت تشکیل دولت مقتدر مورد تاکید قرار گرفته؛ زیرا نویسنده از یک بستر تاریخی یعنی از دوره مشروطیت شروع کرده، تحولات پس از مشروطیت، بحران های همزمان جنگ جهانی اول، روی کارآمدن دولت وثوق الدوله، و هرج و مرجی که در ایران بوده، در آثار گذشته خود به خوبی به تصویر و تحریر کرده ، و حالا از دل ماجرا وارد شده است. در ادامه کارهایشان به طور کامل در آن فضا هستند؛ در فضایی که وثوق الدوله، دو سال برای احیای یک دولت مقتدر تلاش می کند، کمیته مجازات و شورش های دیگر را سرکوب، اسماعیل سمیتقو را تا حدودی کنترل می کند و حالا می خواهد قرارداد ۱۹۱۹ را منعقد بکند تا نظمی در کشور ایجاد شود و در نهایت شکست می خورد.

ایران در دوره رضاخان چگونه تبدیل به یک پادگان بزرگ شد؟ / نظریه استبداد منور چگونه شکل گرفت؟

متعاقب آن مشیرالدوله هم با همه تلاش هایش، او هم سقوط می کند، سپس سپهدار رشتی در یک هرج و مرج کامل وزیر می شود. اما نه سپهدار رشتی می تواند نظم و انظباط را در کشور برقرار کند، نه نیروهای مسلح نظم و انظباطی دارند؛ کودتایی در درون قزاقخانه انجام می شود، روس ها کنار می روند و رضاخان در عمل همه کاره می شود، کودتا می کنند و تحولات بعدی رخ می دهد.

بنابراین آقای دکتر آبادیان مانند همه کسانی که در جناح های مختلف آن دوره بوده اند، به واقعیت شکل گیری دولت مقتدر معتقدند و ایشان در نگاه خودشان تنها نیستند. در مجلس چهارم مرحوم سیدحسن مدرس و تیمورتاش هم خواهان دولت مقتدر بودند، تا جایی که وقتی کودتا دارد شکل می گیرد افراد مختلفی مانند نصرت الدوله، مدرس، و ... به عنوان کودتاگر نامشان بر سر زبان ها بود. اما در نهایت سیدضیاء و رضاخان کودتا کردند. ولی تفاوت مدرس با برخی دیگر در این بود که خواهان دولت مقتدر قانونی بودند که شمشیر رئیس دولت و وزیرجنگش، علیه متجاسرین، در موضع حاکمیت ملی باشد. نه این که علیه اسماعیل آقا سمیتقو حرکت می کند اما در ضمن فرصت را مناسب می بیند که اقبال السلطنه ماکویی مرزبان وطن دوست را سرکوب کند و اموالش را بالا بکشند کسی هم متوجه نمی شود.

برای حاکمیت وقت حتی از بین رفتن اقبال السلطنه به عنوان یک فاجعه ژئوپلتیک که مرزبان ایران است و منطقه قره سو را گرفته و مانع این است ترکیه به نخجوان برسد، نیز اهمیت ندارد، زیرا مهم، پول اقبال السلطنه است. بنابراین ، دولت پادگانی و خودکامه رضاخان، جای اقتدار و دولت مقتدر ملی می نشیند. و شاید ذات خودکامگی و استبداد این است که دیگر پاسخگو نیست و هر کاری را براساس منافع شخصی انجام می دهد. مصادره اموال اقبال السلطنه آنقدر عریان بود که در مجلس پنجم، مدرس و اقلیت مجلس در استیضاح رضا خان، یکی از بندهای استیضاح را به اموال اقبال السلطنه اختصاص دادند؛ از این منظر میان دولت مقتدر و حکومت پادگانی تفکیک خوبی در کتاب شده است.

آن چه هست، اما اهمیت کتاب در این است که آقای دکتر آبادیان به اسنادی دسترسی دارد که کتاب احزاب سیاسی بهار، یا تاریخ ۲۰ ساله مکی، به آن دسترسی نداشتند. مثل اسناد انگلیسی ، وزارت جنگ، موسسه مطالعات تاریخ معاصر و ... با اطلاعات تازه ای که به ما می دهد، اهمیت و ارزش خاص به کتاب داده است. مثلا در هفت اردیبهشت ۱۳۰۴ جلسه ای با حضور محمدحسن میرزا ولیعهد و رجال دیگر در مورد بازگشت احمدشاه برگزار شد. این سند نه در تاریخ ۲۰ ساله مکی ، نه در بهار و نه در حیات یحیی وجود دارد و نه درجای دیگر. همچنین از تلگراف های میان احمدشاه و رضاخان در زمان جمهوری اطلاع می دهد. البته مرحوم مکی هم به چند تلکراف اشاره کرده، ولی این تلگراف ها تا ۴ مورد و بعد از واقعه جمهوری است، در دوره جمهوری تلگرافی را مکی ذکر نمی کند. ولی اسناد تلگراف ها برای اولین بار در کتاب بین رضاخان و احمدشاه در دوره جمهوری رد و بدل شده که شامل توضیحات رضاخان به احمدشاه در باره وقایع جمهوری است.

اما نقدم این است که این تلگراف ها بعضا کامل نیامده است. کاش در پیوست کتاب حداقل اصل تلگراف آمده بود. شاید من تاریخ خوان، چیزی در آن جا ببینم که از چشم آقای دکتر دورمانده است. من اصل این سندها را عطش دارم ببینم. اگر فکر می کنید کل تلگراف به نثر و یا چارچوب کتاب صدمه می زند، حداقل در انتها، تصویر تلگراف اگر می آمد بسیار ارزشمند بود.

نکته دیگر در مورد انگلیس و رضاخان است و روایت این که انگلیسی ها کودتا کردند. با رفتن سید ضیاء ، همان زمان فرخی یزدی، در خرداد ۱۳۰۰ شعری سروده، به این مضمون که کودتا بوده است. در سالگرد کودتا مطالب متنوعی در نشریات مطرح شد، و انگلیس را مسبب کودتا معرفی می کنند. در نهایت رضاخان عصبانی می شود و در بیانیه معروفی که صادر می کند، مسبب اصلی کودتا را خودش معرفی و تاکید می کند چرا دنبال کسانی دیگر می گردید. بنابراین تصویر کلی این بوده که کودتا کار انگلیس هاست و رضاخان را انگلیس ها بر سرکار آورده اند. بر اساس حداقل دو نقل مطمئن از رضاخان او نیز تصورش این بوده که انگلیس ها او را بر سرکار آورده اند. ولی تاکید می کند (نقل به مضمون) که نمی دانستند با چه کسی سروکار دارند. بعد از سقوط رضاشاه، بی بی سی در سلسله مباحثی مطرح می کند که ما او را آوردیم و حالا داریم می بریمش.(نقل به مضمون است).

همین موضوع را مرحوم مصدق در مجلس ۱۴ ذکر می کند. صدرالدین الهی در مصاحبه با سید ضیاء در سوال اول می پرسد آقا راست می گویند که شما انگلیسی هستید، و سید ضیاء با خنده تقریبا می گوید بله هستم. اما در برابر این روایت مسلم، از زمان انتشار کتاب آقای سیروس غنی به تدریج یک تردید به وجود می آید با این مضمون که بله عناصر محلی نظامیان انگلیسی، و حداکثر سفارت انگلیس در تهران، در کودتا نقش آفرینی کردند، ولی لندن و هند از کودتا باخبر نبودند. کودتا در واقع یک امر ملی و ایرانی بوده که با همراهی و مساعدت عناصر انگلیسی در تهران محقق شده و رضاخان هم با همین عناصر محلی سروکار داشته است.

اما روایت جدیدی به نام روایت «من و تویی» مابقی روایت ها را کنار می زند. بر اساس این روایت رضا خان یک عنصر صددرصد ملی ، و روی کارآمدنش یک قیام ملی بوده که افسران انجام دادند، و نه تنها به انگلیسی ها هیچ ارتباطی نداشته بلکه کاملا مغایر و مخالف منافع و مصالح انگلیس بوده است. آقای دکتر آبادیان این جا بسیار منصفانه و بیطرفانه به این موضوع پرداخته اند. در جاهایی هم از تایید رضاخان هم ابایی ندارند. در صفحه ۱۶۵ می گویند «اگر رضاخان به واقع با لورن این گونه سخن گفته باشد، معلوم نیست چرا وزیر مختار در نامه های خود به لرد کرزن او را تحقیر می کرد و متهم به بیسوادی می نمود. نکاتی که رضاخان به اوگفت مطالبی است که از سوی یک سیاستمدار می تواند مطرح شود، و نه یک قزاق بیسواد. اگر به واقع رضاخان چنین مطالبی گفته باشد، این مطالب نشان دهنده هشیاری اوست. هرچند اگر سواد متعارفی نداشته باشد. شاید گفته شود این مطالب را به واقع مشاورین به او یاد می دادند، این موضوع هم امری طبیعی است و در همه جای دنیا رایج است.»

در عین حال در لابلای کتاب در نقل قول های اسناد انگلیسی، هدایتگری انگلیس ها مشخص است. بنابراین به درستی، جایی که رضاخان را مستقل می بینند، و جایی که انگلیس ها در طراحی ها نقش دارند هر دو را ذکر می کنند. این موضوع فوق العاده دارای اهمیت است، ولی چیزی که هست این که کاش اصل این اسناد نیز ذکر می شد.

همین طور در اسنادی که مربوط به دوره جمهوری است، نقل قول جالبی نوشته اند که «لرد کرزن گفته که احمدشاه اگر می خواهد بیاید سفارت انگلیس (که نشان می دهد قبل از جمهوری، قبل از نخست وزیری رضاخان است. و در این میان احمدشاه نگرانه رضا خان تا قبل از ریاست الوزرایی در تابستان ۱۳۰۲ کودتا کند) ولی ما هواپیمایی دراختیارش قرار نمی دهیم که از ایران خارج بشود.» ولی آن نمایی که دارد نشان می دهد این است که انگلیسی ها دارند ترغیب می کنند. منتهی من نامه تقاضای دیدار رضاخان با مسئول سفارت انگلیس لورن در آبان ۱۳۰۴ را دیدم. آقای بهبودی هم این موضوع را در روزشمارش آورده است. آن دیدار خیلی مهم است. دو سه روز مانده به تصویب ماده واحده خلع قاجاریه، در نامه ای که به فارسی است رضاخان می گوید می خواهم با شما ملاقات بکنم. خیلی هم با خشوع این نامه نوشته شده است و این دیدار صورت می گیرد. از محتوای دیدار، اطلاعی نداریم، ولی در اسناد انگلیس محتوای آن دیدار هست، و این موضوع بسیار مهمی است.

نکته دیگر راجع به شوروی است. من در باره مسایل مرزی ایران کار کرده ام؛ به نظر من اختلافات ارضی ایران با شوروی نقش مهمی در جهت گیری های شوروی نسبت به رضاخان داشت. شوروی ها بر اساس مشی جدیدشان، در نهایت فیروزه و آشوراده را در سال ۱۹۲۱ مسترد کردند. ایران آشوراده را فوری گرفت، ولی فیروزه را نگرفت. از طرف دیگر بحث آب های مرزی و تجاوزات شان در شمال غرب و ... هم مطرح بود. همه موارد مذکور را دولت های مختلف ایران پیگیری کرده بودند. آقای منشور گرگانی موارد مذکور را به خوبی توضیح داده است. در دولت های مختلف ایران، به غیر از دولت مستوفی که با دولت شوروی دوست و مقدمه ای برای نخست وزیری رضاخان بود، در حد فاصل ۱۳۰۰ تا ۱۳۰۲، سیاست دولت ها چه دولت قوام و چه دولت مشیرالدوله، این بود که حتما بر فیروزه اعمال حاکمیت کنند و در مسایل آب های مرزی در برابر شوروی کوتاه نیایند. ولی رضاخان که به قدرت می رسد، در واقع این پرونده را مسکوت می گذارد.

شاید من دقت نکرده ام، ولی این که رضاخان با شوروی ها وارد یک بده بستان می شود و باجی به شوروی ها می دهد تا با ریاست وزرایی اش و بعد با تغییر سلطنت موافقت کنند، این را در جایی خیلی ندیدم . ولی به نظرم با باجی که می دهد، شوروی متقاعد می کند. به این نحو بعدا فیروزه را مسکوت می گذارد، پیمان ها را در باره آب های مرزی، کاملا به نفع شوروی آن هم چند ماه بعد از تغییر سلطنت منعقد می کند، و در سال ۱۳۰۶ قرار داد شیلات شمال هم با روس ها منعقد می کند. همانطور که نفت جنوب زمینه ای برای استعمار انگلیس بود، شیلات شمال البته با مقیاس به مراتب کمتر، بستری برای نفوذ شوروی ها در شمال ایران بود. در حقیقت در چند سال اول، رضاخان و رضاشاه بعدی، کاملا با شوروی همراهی و همکاری موثر و دوستانه ای داشت.

در کتاب بصیرالدوله هروی که کتاب مهمی در این دوره است از احمدشاه نقل شده که به شوروی می گوید من تا امروز به امید شما ماندم. ولی از الآن احساس می کنم شما به طرف رضاخان رفته اید و دیگر حامی ای ندارم. انگلیسی ها که از ابتدا کنار رضاخان بودند، در داخل هم رضاخان پول، قدرت و ثروت و ... دارد، و شما شوروی هم پشت من را خالی کرده اید. «بیسیم مسکو» که به نوعی سیاست روس ها را اعلام می کرد در تابستان ۱۳۰۲ اعلام کرد بعضی ها می گویند شوروی در جنگ سردی که میان رضاخان و شاه هست طرفداری شاه را می کند، اما شاه درواقع عنصری وابسته به مرتجعین و محافظه کاران است، و ما دیگر دلیلی نداریم از او حمایت بکنیم. (نقل به مضمون). کتاب بصیرالدوله مواضع شوروی را در این باره نشان می دهد.

نکته دیگر این که چند روند در کل تاریخ نگاری های مربوط به این ۵ سال و در کتاب حاضر جایشان خالی است. از جمله روند ثروت و قدرت رضاخان را خیلی دقیق ترسیم نکرده ایم. مثلا کتاب مرحوم مکی، قدرت گیری سیاسی را نشان داده، ولی در این ۵ سال رضاخان به شدت تبدیل به ثروتمندترین آدم ایران شد، تا جایی که احمد شاه می گوید آنقدر پول دارد که هر کاری که دلش بخواهد می تواند بکند. رضاخان در تابستان ۱۳۰۲ ثروتمندترین آدم ایران بود. در جایی احمد شاه می گوید ثروت رضاخان از ناصرالدین شاه که ۵۰ سال سلطنت کرده بود بیشتر است.

همینطور روند تضعیف احمدشاه در این دوره بسیار مهم است. در باره روند تضعیف احمدشاه، امرلشگر شمال غرب تلگرافی در تابستان ۱۳۰۲، به رضاخان نوشته مبنی براین که شاه به شوروی نزدیک شده است و با نهایت تحقیر و بی احترامی از احمدشاه در حالی که هنوز در قدرت قرار دارد نام می برد. در نهایت این که رابطه رضاخان با احمدشاه در سال ۱۳۰۰ چگونه بود؟ مخبرالسلطنه هدایت می گوید رضاخان ابتدا به وزارت جنگی هم راضی بود ولی آنقدر ضعف و سستی در احمدشاه دید که به سوداهای دور دراز افتاد.

در ادامه دکتر آبادیان در پاسخ به برخی سوالات دکتر بهمنی قاجار گفت:

روند ثروتمند شدن رضاخان یکی از کلیدی ترین مباحث این کتاب است. از جمله: اولین مصادره اموال تا آنجایی که بنده اطلاع دارم مصادره اموال امیرموید سوادکوهی بود، بعد به سراغ سردار معزز بجنوردی رفت؛ می گویند ۱۰۰ هزار احشام داشته است، جان محمد خان علایی توطئه چینی می کند، مقداری از ثروت معززبجنوردی را خودش برمی دارد، مقداری هم برای رضا خان از طریق فروش اموال معزز بجنوردی، و ارسال آن برای رضاخان اقدام کرد. اموال اقبال السلطنه ماکویی را هم به همین نحو می گیرد. سپس با حمله به غلامحسین خان فیلی ابوقداره، که والی پشت کوه بود اموالش را مصادره کرد. غلامحسین فیلی یکی از پولداران بزرگ منطقه پشت کوه بود. او نیز فرار کرد تا زمان جنگ ایران و عراق که صدام حسین آنان را از عراق بیرون کرد. چون خانواده ابوقداره اصالتا ایرانی بودند، یکسری به ایران آمدند، و یکسری نیز به اروپا رفتند تا زمان سقوط صدام حسین در عراق که دوباره یکسری از آنان به عراق برگشتند. رضاخان به صراحت می گوید و من هم در کتاب آورده ام که اینقدر پولدار شد که از آن پول بانک درست کرد. یعنی منشاء بانک پهلوی همین اموال مصادره ای بود و البته درصدی هم از حقوق ماهانه نظامیان کم می کرد. که بعدها به بانک سپه تغییر نام داد.

در باره ضرورت انتشار اسناد انگلیسی، باید بگویم از سال ۱۹۰۱ تا سال ۱۹۸۱ یعنی به مدت ۸۰ سال، به علاوه اسنادی در باره عمان و قطر و عربستان سعودی راجع به جزایر خلیج فارس که ۴۰۰ یا ۵۰۰ جلد است و همینطور اسناد وزارت جنگ، و وزارت دربار رضاشاه که اصل آن در کاخ نیاوران، نگهداری می شود، اگر همه اسناد اصلی را منتشر می کردم، باید ده برابر کتاب حاضر می نوشتم. همانطور که آقای دکتر اشاره کردند مبنای اصلی تدوین این کتاب همین ها است. و علت این که این اسناد را در آخر منتشر نکردیم، چون حجم کتاب همینطور هم خیلی زیاد است.




216216