شهر خبر

صد کنیز با لباس های خوب دارند، این است  دیگر زن نمی گیرند /تعجب شاه از «حرمسرای» روچیلدها

صد کنیز با لباس های خوب دارند، این است  دیگر زن نمی گیرند /تعجب شاه از «حرمسرای» روچیلدها

فرادید نوشت: ناصرالدین شاه در بخشی از خاطراتش از سفر به انگلستان می نویسد؛همین که آمد دیدم یک قوطی کوچک از طلا که میناکاری قدیمی داشت در دست اوست و عرض کرد که می‌خواهم این قوطی را به یادگار تقدیم کنم.

دربخشی از روزنامۀ خاطرات ناصرالدین شاه در روز چهارشنبه نوزدهم تیرماه سال ۱۲۶۸ شمسی (ذی‌القعده سال ۱۳۰۶ قمری) به حضور شاه در قصرهای خانوادۀ یهودی و ثروتمند روچیلد در اطراف لندن می پردازد.

صبح از خواب برخاستیم . . . ابتدای صبح یک نهار قلیان مختصری صرف شد و ته‌بندی نمودیم . . . ناظم‌الدوله را احضار کردم که بیاید با او برویم پایین گردش کنیم، وقتی آمد عرض کرد که روچیلد عرض محرمانه دارد می‌خواهد خودش عرض کند، گفتم بیاید اطاق دیگر بگوید . . . تصور کردم آیا چه مطلب مهمی است که می‌خواهد خودش عرض کند، شاید در باب یهودی‌های طهران حرفی دارد یا مسئله دیگری است که خیلی اهمیت دارد، همین که آمد دیدم یک قوطی کوچک از طلا که میناکاری قدیمی داشت در دست اوست و عرض کرد که می‌خواهم این قوطی را به یادگار تقدیم کنم. چون خیلی قوطی کوچکی بود گمان کردم شاید در وسط قوطی جواهرهای خوبی است که قابل تقدیم است . . . دیدم همان قوطی خالی است دیگر چیزی ندارد، از او امتنان و اظهار خشنود کردم و قوطی را قبول نمودم . . .

ناصرالدین شاه؛ این یهودی‌ ها چه دم و دستگاهی درست کرده‌ اند /حقیقتا یک بهشت شدادی ساخته است!

به کالسکه نشسته راندیم برای گلخانه و گرم‌خانه‌های روچیلد . . . دالان‌های طولانی، انواع و اقسام گل‌های افریقی و ینگه‌دنیائی، هیچ از این گل‌ها طهران نیست . . . کسی خواب هم ندیده، در انتهای یکی از این دالان‌ها کوه سنگی ساخته است، آبشار آب صاف قشنگی می‌ریزد . . . بعضی دیوارهای مصنوعی از سنگ ساخته و گل‌ها درآورده بودند، حقیقتا خیلی تماشا داشت و میل نمی‌کردم از گلخانه بیرون بیایم، خود روچیلد هم بود، خودش هم حظی داشت از این وضع و گلش.

این روچیلدها هر دو زن ندارند اما هر یک صد کنیز بیشتر و کمتر دارند همه با لباس‌های خوب، حقیقتا حرم‌خانه دارند، این است که دیگر زن نمی‌گیرند؛ خلاصه این روچیلد قدباریک روی‌زرد بدریش بدهیکل چشم وقیده . . . سینه‌اش نمی‌دانم سل دارد یا چه ناخوشی دارد که متصل سرفه می‌کرد، خودش هم اصل یهودی است؛ این است صاحب این عمارت و این گرم‌خانه . . .

رفتیم به گرم‌خانه‌ای که میوه دارد . . . این‌جا مخصوص انگور است . . . غوره را دیدم حظی کردم چون امسال هیچ غوره نخورده بودم، به باغبان گفتم خوشه بچیند که باغبان رم کرد، عقب عقب رفت، خود روچیلد هم به همین حالت، به او فرمودیم که ما عادت داریم به غوره، می‌خوریم؛ او تحاشی داشت، می‌گفت هرکس بخورد می‌میرد، دست باغبان را نگاه داشته بود، آخر خوشه چیدند آوردند، دو دانه خوردم، این‌ها بیشتر متوحش و متعجب شدند، خوشه را به میرزا محمدخان سپردم که به اطاق بیاورد با نمک بخوریم، اینجا نمی‌شد درست خورد . . .

۲۷۲۲۰