شهر خبر
برچسب‌های مهم خبری:#رونالدو

عطاءالله مهاجرانی نوشت:

ماجرای سفر هابرماس به ایران؛ با استقبال روبه‌رو شد البته نه مثل استقبال از سفر رونالدو به تهران!

عطاءالله مهاجرانی نوشت: هابرماس در ماه اردیبهشت سال ۱۳۸۱ به تهران سفر کرد، یک هفته در ایران بود. فضا و فرصتی فراهم شد تا هابرماس در مجامع دانشگاهی در تهران و شیراز حضور داشت، با اساتید و دانشگاهیان صحبت کرد، با اهل نظر و اندیشه نشست‌هایی داشت. سخنرانی خوبی در انجمن حکمت و فلسفه ایراد کرد. با استقبال روبه‌رو شد. البته نه مثل استقبال از سفر رونالدو به تهران!

ماجرای سفر هابرماس به ایران؛ با استقبال روبه‌رو شد البته نه مثل استقبال از سفر رونالدو به تهران!
|
۱۴۰۲/۰۷/۰۱ ۱۱:۱۰:۰۰
اعتمادآنلاین |

عطاءالله مهاجرانی فعال سیاسی وروزنامه نگار طی یادداشتی برای روزنامه اعتماد نوشت: مسوولیت مرکز گفت‌وگوی تمدن‌ها را که داشتم؛ به نظرم رسید از شخصیت‌های درجه اول فلسفی و فرهنگی جهان که اعتبار و نفوذ حقیقی و نه تبلیغاتی دارند، به ایران دعوت کنیم؛ برای آنان در دانشگاه‌ها برنامه سخنرانی و پرسش و پاسخ بگذاریم. با اساتید دانشگاه‌های ما آشنا شوند.

یورگن هابرماس و ادوارد سعید و نوام چامسکی و پل ریکور و هانس کونگ و فان‌اس در فهرست برنامه دعوت بودند. نخستین دعوت از یورگن هابرماس صورت گرفت. اما آن دعوت پشت صحنه غریبی داشت که به نظرم رسید بیان آن پشت صحنه جذاب، شنیدنی و خواندنی است.

ادوارد سعید که با او تلفنی صحبت کردم، گفت به دلیل بیماری پیشرفته سرطان نمی‌تواند مسافرت‌های دور و دراز داشته باشد، آن‌هم از امریکا تا ایران. از هابرماس دعوت کردیم. تا خبر دعوت از هابرماس مطرح شد سه گروه در برهم زدن سفر و منصرف کردن هابرماس از سه زاویه ظاهرا متفاوت اما با هدف مشترک فعال شدند.

سلطنت‌طلب‌های مقیم آلمان، طرفداران یا اعضای سازمان مجاهدین خلق و لابی با نفوذ صهیونیسم. هر سه بانگ و فریاد برآوردند که این سفر برای مشروعیت دادن به رژیم ایران است، رژیمی که می‌گوید باید سلمان رشدی را کشت! نبایست هابرماس در چنین دامی بیفتد و به ایران سفر کند و به دولت ایران مشروعیت بدهد! او هم دچار تردید شده بود.

با دوستان مختلف که فضای فرهنگی و دانشگاهی کشور آلمان و هابرماس را خوب می‌شناختند، مشورت کردم. گفتند یوشکا فیشر، وزیر خارجه وقت آلمان شاگرد هابرماس بوده است و با او ارتباط دارد.

اگر فیشر توصیه کند که سفر کند یا بگوید این سفر منعی ندارد، حرف او موثر است. مشکل ما این بود که چه کسی به یوشکا فیشر بگوید که به هابرماس بگوید! با خبر شدیم که فیشر ارادت بسیار به هلموت اشمیت (۲۰۱۵-۱۹۱۸) صدراعظم خوشنام و متنفذ سابق آلمان که مقیم هامبورگ است، دارد.

پس می‌بایست ما فردی را بیابیم که بتواند، موضوع را با هلموت اشمیت مطرح کند تا هلموت اشمیت به فیشر بگوید، فیشر هم به هابرماس، در این صورت ماجرای سفر به سرانجام می‌رسد. از حسن اتفاق و بخت خوش، با‌خبر شدیم که یک بازرگان ایرانی اهل فرهنگ و ایراندوست که مقیم هامبورگ بود؛ همبازی تنیس هلموت اشمیت است! بازرگان ایرانی که در اسپانیا سرمایه‌گذاری فراوانی در ساخت هتل‌های مختلف داشته و در کیش هم سرمایه‌گذاری کرده بود. با ایشان صحبت کردیم.

هابرماس در ماه اردیبهشت سال ۱۳۸۱ به تهران سفر کرد، یک هفته در ایران بود. فضا و فرصتی فراهم شد تا هابرماس در مجامع دانشگاهی در تهران و شیراز حضور داشت، با اساتید و دانشگاهیان صحبت کرد، با اهل نظر و اندیشه نشست‌هایی داشت. سخنرانی خوبی در انجمن حکمت و فلسفه ایراد کرد. با استقبال روبه‌رو شد. البته نه مثل استقبال از سفر رونالدو به تهران!

هابرماس پس از بازگشت از ایران مقاله بسیار مهمی در روزنامه فرانکفورتر آلگماینه منتشر کرد. جمله کلیدی‌اش این بود: «ایران یک جامعه بسته نیست.» آنان که با ادبیات و فضای فکری هابرماس و درجه نفوذ او آشنایند، می‌دانند که این تعبیر در حقیقت باطل‌السحر تمام تقلاهایی بود که جامعه ایران را به لحاظ فکری و فرهنگی جامعه بسته معرفی می‌کردند.

به همین خاطر فیلسوف بد زبان و تندخوی ایرانی، مرحوم آرامش دوستدار نتوانست خشم و خشونت کلامی خود را نسبت به سفر هابرماس پنهان کند. سال‌ها بعد نامه بسیار مفصلی برای هابرماس در سپتامبر ۲۰۱۰ نوشت و از سفر او به ایران به‌شدت و با لحن تند و موهنی انتقاد کرد، البته به رییس‌جمهور خاتمی و بنده و متفکران و فیلسوفان ایرانی همزبان به ناسزا گشوده بود، در بخشی از نامه نوشته است: «اما از قرار خاتمی به جای رسیدگی به دردهای بی‌درمان شده مردم، وظیفه خود را در این می‌دیده که چرخ «گفت‌وگوی تمدن‌ها» را به حرکت درآورد. در این مورد او چنان از خودش مطمئن بود که فیلی با این «نام و نشان» نیز رسما هوا کرد و آن را در جای خود جنباند. کدام فیلبان را خوب است او به کار مبادلات میان تمدنی کالاهای فرهنگی گماشته بوده باشد؟ وزیر فرهنگش عطاالله مهاجرانی را! اگر زبان من آهنگ جدل دارد از این‌روست که جملگی انتلکتوئل‌‌های ایرانی با هم نیز نمی‌توانند از عهده چنین کاری برآیند، مگر آنکه مراد از گفت‌وگو «ترجمه کردن» از کتاب‌‌های غربی به فارسی باشد. به این ترتیب پروژه دون‌کیشوتی خاتمی به مرگ جنینی مرده بود، پیش از آنکه امکان سقط شدن بیابد. حتا اگر حسن‌نیتی برای خاتمی قائل شویم، در اصل امر کوچک‌ترین تغییری روی نمی‌دهد. جدا، چه تصوری او می‌توانسته از چنین «پروژه‌ای» داشته باشد؟!» البته هابرماس با پاسخی چند سطری آبی سرد بر آتش تیز دوستدار پاشید و در یک کلام اشاره کرد که نامه او از موضع یک فرد احساساتی غیرمنطقی روایت شده است.

البته در ایران هم برخی روزنامه‌ها تنها یک آب شسته‌تر از آرامش دوستدار، به سفر هابرماس انتقاد کردند و حتی این سفر را یک برنامه و توطئه برای ترویج سکولاریسم و لیبرالیسم خواندند. چه باید گفت! نمی‌دانستند که چنان سفری آسان انجام نشده بود. می‌بایست ایران و تهران مقصد بسیاری از متفکران و فیلسوفان و هنرمندان جهانی شده بود، یا می‌شد، تا از زبان آنان هم گفته شود که جامعه علمی و فرهنگی ایران پویا و با نشاط است و:

خوش‌تر آن باشد که سرّ دلبران

گفته ‌آید در حدیث دیگران