شهر خبر

آیت‌الله جوادی آملی: موفقیت‌هایم را مدیون همسرم هستم /کشوری که سرش به تنش بیرزد هرکسی به آن احترام می‌گذارد/حاج قاسم کفنش را آورد امضا کنم

آیت‌الله جوادی آملی: موفقیت‌هایم را مدیون همسرم هستم /کشوری که سرش به تنش بیرزد هرکسی به آن احترام می‌گذارد/حاج قاسم کفنش را آورد امضا کنم

جماران نوشت: آیت‌الله جوادی آملی گفت : گورباچف خیال می‌کرد که این هم مثل استوارنامه است که سفرا تقدیم و تسلیم می‌کنند؛ بعد فهمید که این پیام تعلیم است، نه تسلیم. منتظر بود که نامه را بگیرد ولی به او فهمانده شد که ما آمده‌ایم تعلیم بکنیم نه تسلیم و نامه دست ما است؛ اما خیلی ادب کرد. 

برنامه «حضور» در قسمت جدید خود، در دیدار با «حضرت آیت‌الله عبدالله جوادی آملی»، با این فقیه، فیلسوف، عارف، مفسر قرآن و مرجع تقیلد شیعیان به گفتگو نشست. در این دیدار، حضرت آیت‌الله جوادی آملی خاطرات شنیدنی از ماجرای ابلاغ پیام تاریخی امام خمینی (ره) به رئیس جمهور شوروی و همچنین خاطراتی از دیدارشان با رهبر معظم انقلاب نقل کرد. آیت‌الله جوادی آملی همچنین نکات ارزنده‌ای در خصوص مسئله حجاب و وجوب حضور در انتخابات بیان کرد.


آیت الله جوادی آملی گفت: گورباچف خیال می‌کرد که این هم مثل استوارنامه است که سفرا تقدیم و تسلیم می‌کنند؛ بعد فهمید که این پیام تعلیم است، نه تسلیم. منتظر بود که نامه را بگیرد ولی به او فهمانده شد که ما آمده‌ایم تعلیم بکنیم نه تسلیم و نامه دست ما است؛ اما خیلی ادب کرد.

به آن صورت که ما وارد شدیم خیال می‌کردیم آنجا هم مثل جماران همینطور مرزبندی و پاسدار و اینها دارد. ولی فضا خیلی وسیع است و حتی توریست‌ها هم می‌آیند. در این فضای وسیع ما هیچ مسلح ندیدیم. ۴ نفر بودند برای سلام دادن. از بس که آدم کشتند، ولی هیچ ما مسلح ندیدیم فقط ۴ تا پلیس بودند.

ما روی برف رفتیم؛ تقریباً یک ساعت و پنج دقیقه طول کشید تا ما سطر به سطر نامه را به این آقا بفهمانیم. ما از هواپیما تا فرودگاه، یک مترجم داشتیم؛ از فرودگاه تا اقامتگاه یک مترجم دیگر داشتیم. اینها متوسط بودند اما در جلسه تعلیم و خواندن، یک مترجم خیلی قوی بود. گاهی هم این نامه خیلی سنگین بود که سؤال می‌کرد اینها یعنی چی؟ برای او توضیح داده می‌شد و او به آقای گورباچف می‌گفت که منظوشان این است.

اما او یک فرد جهانی بود و نهایت ادب را کرد و تا آخر هم خوب گوش کرد؛ یک ساعت و پنج دقیقه طول کشید تا این نامه خوانده شود. حالا نوبت ایشان شد. ایشان خیلی فکر کرد که چه بگوید؛ خیلی فکر کرد و این ور و اون ور کرد و جملات و تعارفاتی هم گفتند که مثلاً متشکریم و اینها. تنها جمله‌ایی که توانست بگوید این بود که این فقط دخالتی است در امور داخلی کشور و این قابل قبول نیست.

بعد هیئت گرامی در جواب گفتند که جناب عالیجناب گورباچف! این خاک پهناور شوروی، آسمانی دارد، زمینی دارد، دریایی دارد، زیرِ دریایی دارد؛ تمام آن چیزی که مربوط به آسمان شوروی است، در اختیار شما است و کسی دخالتی در این نکرده است. هواپیمایی می‌خواهد برود هواپیمایی می‌خواهد بیاید و بر روی کره زمین و کره خاکی هر کاری خواستید انجام دهید، این نامه کاری به این سرزمین و دریا و عمق دریاهای شوروی ندارد و هرکاری خواستید انجام دهید. این نامه نه با زیر زمین کار دارد و نه با روی زمین و نه آسمان. این نامه با جان شما کار دارد؛ شما وقتی می‌میرید، مثل درختی است که خشک می‌شود و به هیزم تبدیل می‌شود؛ یا مثل پرنده‌ایی که از قفس آزاد می‌شود؛ هیچ فکر کرده‌ای؟ گفتیم این نامه به این کار دارد.

خیلی‌ها اصلاً فکر نمی‌کنند که بعد چه؟ من که می‌میرم مثل درختی است که خشک شده که کسی با او کاری ندارد؛ یا مثل پرنده‌ایی که از قفس آزاد شدیم. مگر خاطرات آدم، علم انسان، اعمال انسان، عقاید انسان و ملکات انسان خاک می‌شود؟ گفتم این نامه به آن کار دارد. چه ربطی به خاک شوروی دارد؟ اصلاً در مورد خاک شما و سرزمین شما حرفی نداریم.

خدا قرین رحمت کند امام را؛ هوش امام را. مرحوم در آن نامه اشاره کرد که مبادا جاسوس‌های آمریکا شما را از راه به در بکنند. بعد مدتی فروپاشی شد. خب خیلی سال گذشته است. الان یادم نیست؛ سال ۶۶ بود یا ۶۷؟


آیت‌الله جوادی آملی: نزدیک به سی سال و خرده‌ایی طول کشیده.



آیت‌الله جوادی آملی: خب امام آنجا اشاره کرد.

حدود ۴ ـ ۵ سال پیش، چند سال قبل تاجیک‌ها به ایران آمده بودند و جلسه‌ایی داشتند نمی‌دانم به چه مناسبتی. گفتند که یکی از این آقایان مسکو، شوروی می‌خواهد با شما دیدار داشته باشد و صحبت‌هایی بکند. یک تاجیکی که خب مسلمان بود و مترجم ایشان بود، تاجیک‌ها روسی بلدند. آن تاجیک، مسلمان بود و سؤالات زیادی هم داشت. این هم آمد و هیکل روسی داشت و گفت که من کمونیست هستم. شما هم هر چه بگویید من می‌نویسم؛ حالا شما مختارید هر چه می‌خواهید بگویید ولی من هر چه گفتید می‌نویسم. این احتیاط مربوط به خود شماست. من کمونیست هستم و هر چه گفتید را می‌نویسم. اینجا من حواسم جمع شد و یک سری سؤالات توحیدی و معارف کرد. بعد من یک سؤال از آن تاجیک کردم. این دید که خیلی با من حرف می‌زند، عصبانی شد و گفت تو مترجم من هستی؛ چرا اینقدر حرف می‌زنی؟ من تو را آوردم که حرف مرا برسانی تو چقدر حرف می‌زنی؟ من از ایشان سؤال کردم که چگونه شد که این نامه بر گورباچف کم اثر کرد و بعد شوروی منقلب شد و یلتسین روی کار آمد؟
ایشان گفتند که وزیر امور خارجه آن وقت، ادوارد شواردنادزه بود که جاسوس آمریکا بود و نشانه‌اش این است که بعد از فروپاشی‌های شوروی، او رئیس جمهور گرجستان شد.
اینکه امام (ره) فرمودند که آمریکا ذهن شما را بازی ندهد این می‌شود ذکاوت و هوش امام. این درس و بحث نیست‌ها! اینها را باید جای دیگری یاد بگیرید!



آیت‌الله جوادی آملی: باید از خود او سؤال کنید.



آیت‌الله جوادی آملی: نه از او باید سؤال کنید.



آیت‌الله جوادی آملی: نه ما شاگرد ایشان بودیم.



آیت‌الله جوادی آملی: اول ایشان به قم آمدند و گفتند چنین چیزی هست؛ حاضرید؟ گفتم بله. باید از او سؤال کنید.



آیت‌الله جوادی آملی: آمدیم ولی امام خیلی خوشحال بود؛ ما سال‌ها در شورای عالی قضایی بودیم و گزارش می‌دادیم و خیلی چیزهای دیگر و حالت ایشان معمولی بود. ولی این بار خیلی خوشحال بودند.


آیت‌الله جوادی آملی: سؤال کردند و گزارش دادیم. قرار بود گزارش بدهیم دیگر. ایشان منتظر بود که پیامد بعد آن چه می‌شود. که بعدش هم فروپاشی شد. ایشان گفته بود که مواظب باشید که آمریکا بازی‌تان ندهند.



آیت‌الله جوادی آملی: ایشان سوگند یاد کردند برای نترسیدن. کودتای ۲۸ مرداد ما در تهران بودیم. سال ۱۳۲۹ وارد تهران شدیم تا ۱۳۳۵ و این ۵ سال را در تهران درس خواندیم. سال ۱۳۳۲ بحبوحه درس ما بود در مدرسه مروی تهران. آن وقت بود که کودتای ننگین ۲۸ مرداد شد. به آسانی کودتا شد.

۲۸ مرداد گلابی‌های نطنز ایران به بازار می‌آید. شما که در تهران زندگی می‌کنید، در قسمت جنوب تهران یعنی مولوی، یک میدانی هست که میدان شاه نام داشت که شده میدان قیام. آنجا دست فروشی، صبح زود رفته بود به میدان و سبد گلابی آورده بود و هی داد می‌زد «شاه میوه شاه میوه». آن روز شعار رسمی، «مرگ بر شاه» بود. ریختند بساطش را به هم زدند که چرا اسم شاه را می‌بری؟ همش شاه میوه شاه میوه! بگو مرگ بر شاه، مرگ بر شاه. ساعت ۹ و نیم بود. یک ساعت بعد که شعبان بی‌مخ آمد و بساط را به هم زد، این مرگ بر شاه شد جاوید شاه. چون ارتش دخالت کرد. کودتا ارتشی بود. شب مصدق بیچاره را گرفتند و روز هم اینها راه افتادند. این پشتیبانی مردمی هم نداشت و این کودتا شاید ظرف ۳ ـ ۴ ساعت حل شد. مرگ بر شاه شد جاوید.
در آن بحبوحه و بلوا که مثلاً شهید نواب صفوی را به آن صورت اعدام کردند و صدایی کسی در نیامد، یک روزی هم، من چون طلبه مدرسه مروی بودم؛ یعنی ۷۰ سال قبل؛ یک آقایی آمد و گفت که امروز محاکمه مؤتلفه است. این بادامچی و اینها و خوب است که روحانیون هم در آنجا شرکت کنند. در سنگلج محاکمه شدند. سنگلج هم نزدیک مدرسه مروی بود. رفتم و دیدم که حرف این بیچاره درست است و دارند آنها را محاکمه می‌کنند. اما اصلاً نشانه‌ای از ترس در این ۳ ـ ۴ جوان اصلاً نبود. نظامی‌ها داشتند محاکمه می‌کردند.



آیت‌الله جوادی آملی: بله. داخل رفتیم. چون کسی رغبت نمی‌کرد و کسی را هم راه نمی‌دادند، مگر روحانی باشد. دادگاه هم خیلی وسیع نبود و دادگاهشان هم فرمایشی بود و نظامی‌ها محاکمه می‌کردند. این ۴ ـ ۵ نفر که جلو نشسته بودند، در آنها اصلاً نشانه‎‌ایی از ترس نبود. در آن عصرکه اینگونه فدائیان را اعدام کردند و اینها را اینجور کشتند و سلاح کشیدند، امام در آن عصر می‌گوید قسم به خدا که من اهل ترس نیستم. خب یک چیزی هست دیگر.

منتها ترس یک محدوده‌ایی دارد؛ پایین‌تر از این می‌شود ترس؛ بالاتر از این می‌شود تحور و وسط می‌شود شجاعت. شجاعت ملکه خوبی است. اگر آدم بی‌حساب به آب بزند می‌شود تحور که رذیلت است، فضیلت نیست. امام واقعاً در محدوده‌اش بود. نه بی‌جا حرف می‌زد و نه می‌ترسید. خیلی حرف است.



آیت‌الله جوادی آملی: ما امیدوار بودیم چون به حق بود. چند بار هم ما را در مازندران خواستند.



آیت‌الله جوادی آملی: بله؛ وقتی که رفتیم ما را تشویق کردند و گفتند حاج آقا حاضرید به مکه بروید؟



آیت‌الله جوادی آملی: بله. گفتم که نه ولی اگر خدا توفیق داد و قرار شد که برویم شما جلوی ما را نگیرید.



آیت‌الله جوادی آملی: خب در سال‌های متمادی که در قم بودم، هر دو در مدرسه حجتیه بودیم. ایشان با ما ۴ سال تفاوت سنی دارند؛ ما ۱۲ هستیم ایشان ۱۶.

آیت‌الله جوادی آملی: ۱۸.

آیت‌الله جوادی آملی: بله ۶ سال تفاوت سنی داریم و خیلی هم احترام می‌کردند و ما دوستان یکدیگر بودیم.



آیت‌الله جوادی آملی: بله. آن دوستی چند ساله است.

آیت‌الله جوادی آملی: اینها برای اینگونه همسر واقعاً کم است. خب من طلبه بودم و مشتاق درس و بحث ولی ایشان جدا بود؛ پدر و جدشان خیلی بزرگوار بودند. پدرشان از نجف برگشته بودند. این بیش از ۶ کلاس درس نخواند اما ببینید ۴ سال وضع ما اینگونه بود. ما تازه ازدواج کرده بودیم. دو روز بعد خداحافظی کردیم. ما از آمل به قم آمدیم و ۴ سال وضع ما این بود. یک بار نگفت من جوانم این چه وضع زندگی کردن است.



آیت‌الله جوادی آملی: ابداً. این فهمید که من دارم چیکار می‌کنم؛ این اواخر که شکستند و از بیمارستان آمدند و با واکر حرکت می‌کردند، من در اتاق مشغول مطالعه بودم که کسی زنگ زد. ایشان در آشپزخانه بودند. تلفن را آوردند. هیچوقت چیزی را یک دستی به من نداد. گفت شما داری درس می‌خوانی. مرتب یک استکان چای و لیوان آب می‌آورد؛ نه به خاطر اینکه ما مقامی داشتیم. گفتند که تو داری درس می‌خوانی و من مواظبم و احترام می‌گذارم.



آیت‌الله جوادی آملی: خیلی. قسمت مهم آن چندسالی که ما به قم می‌آمدیم، بحبوحه درس ما آن وقتی بود که آقای علامه طباطبایی بود. آخر ۴ سال خیلی است.




آیت‌الله جوادی آملی: خب ببینید همه اینها آدم‌های خوبی بودند اما آب زلال و آب صاف دوجا پیدا می‌شود. یکی در استخرهای طبیعی یکی در چشمه. علامه طباطبایی چشمه بود و دیگران استخر. خیلی‎ها از استاد یاد می‌گیرند و خیلی‌ها از کتاب یاد می‌گیرند. این می‌شود استخر. این شخص از خودش می‌جوشد. علامه طباطبایی اینگونه بود. خدا قرین رحمت کند بعضی از مراجعمان را که خدمت آنها درس خواندیم. او بارها به من می‌گفت که علامه طباطبایی انسان کاملی است؛ حرف‌های علامه طباطبایی از خودش است.



آیت‌الله جوادی آملی: من یک مطلب در مورد علامه طباطبایی بگویم، بعد در مورد این موضوع. من در سال ۱۳۳۴ که به قم آمدم، علامه طباطبایی شهرتی داشت. خدمتشان رسیدیم. یک روزی یا بهار بود یا اوایل پاییز. بالاخره هوا گرم بود که رفتیم خدمت ایشان. قبلاً اینگونه بود؛ الان اینطور نیست که مثلاً ۷۰ سال پیش هر کسی در منزلش چند عدد مرغ داشت؛ یعنی رسم بود و همه مرغ و خروس داشتند. آن زمان بازار مرغ فروشی نبود که مثلاً اگر مهمان می‌آمد از همین چیزهایی که در خانه است، استفاده می‌کردند و رسم بود. نمی‌خواهم بگویم که یک چیز کم نظیری است. به منزل او که رفتیم یک تراس داشت و در باز بود و این مرغ‌ها گاهی از حیاط می‌آمدند سمت تراس و گاهی که در باز بود، داخل می‌آمدند. آقا ورود مرغ‌ها را که دیدند گفتند اینها اینجا هستند و پیر می‌شوند و می‌میرند.

ما این را در فقه خواندیم و در درس هم گفتیم ولی نه ما عمل کردیم نه اساتید ما. آن چیزی که ما در فقه خواندیم و در درس گفتیم و اساتید ما در درس گفتند، این است که حیوانی که خود آدم تربیت کرده است و بزرگ کرده و مواظبت کرده است را نکشید. چرا کارد می‌گذارید زیر گلویش؟ مرغ می‌خواهید از جای دیگر بخرید. این مصلحت نیست. عاطفه اجازه نمی‌دهد. این نهی در دین است و وظیفه رسمی ما است و فقه رسمی ماست. ما هیچ کس را ندیدیم که به این دستور فقهی عمل کند، جز علامه طباطبایی. ایشان فرمود اینها اینجا هستند، خودشان پیر می‌شوند و می‌میرند.

آقاسید عبدالباقی پسر بزرگ ایشان بود. من این قصه را گفتم برای ایشان، گفتند بله ما یک خروسی داشتیم که ۲۰ سالش شده بود و بعد پیر شد و مرد. از این پیدا نمی‌شود. دستور دین این است که شما اگر رفتی به مکه و خواستی قربانی بکنی، آن گوسفندی که در خانه خودت بود را با دست خودت نکش. یک گوسفند بخر و قربانی کن. عاطفه؛ عاطفه خیلی مهم است. این دستور دین است؛ یا مرغ نیار یا صبرکن تا خودش پیر بشود و بمیرد.

این دین است. این دین مگر اجازه می‌دهد که به زن یا کس دیگری بی‌احترامی شود؟ این کتاب «زن در آینه جمال و جلال»، در جامعه‌الزهرای قم درس شد. در آن ثابت شد که ما انسان دو قسم زن و مرد نداریم. بدن‌ها تفاوت دارد اما روح نه زن است نه مرد. از شما سؤال می‌کنم که عدالت زن است یا مرد؟ عدالت که بدن ندارد. آیا عقل زن است یا مرد؟ روح انسان هم نه زن است و نه مرد.
این دو تا حرف است. یک مرتبه است ما می‌گوییم زن و مرد نداریم و زن و مرد مال بدن است چون روح زن و مرد نیست. دیگری که غرب است، روح را منکر است و می‌گوید همین است و اینها با هم یکسان‌اند. این دو تا حرف است؛ ما می‌گوییم زن و مرد با هم فرق ندارد برای اینکه زن و مردی نیست اما آنها می‌گویند زن و مرد با هم فرقی ندارند چون هر دو یکسان هستند؛ او برهنگی می‌طلبد.

اما من نظرم این است که قطب فرهنگی در درجه اول است و قطب سیاسی در درجه دوم و بقیه مطالعه می‌خواهد. قطب فرهنگی معتقد است که خدا در قرآن فرمود حجاب این است و عظمت و جلال و شکوه یک زن در این است که برهنه نباشد و آن شخص با عقیده خود با این فرهنگ آشنا می‌شود. یک وقت است که نه از روی مسائل سیاسی و اجتماعی است، آن هم کارساز است.

در مورد دومی من تجربه‌ایی دارم. اوایل انقلاب یعنی سال ۶۱ یک سمیناری در لندن تشکیل شد و متولی و بنیانگذار آن جمهوری اسلامی بود. مسئولیت آن هم به عهده ما بود که آن موقع در شورای عالی قضایی بودیم؛ مرحوم آقای دکتر حبیبی و آقایان دیگر هم در این هیئت بودند. ما به لندن رفتیم. آنجا یک مهدی بود مربوط به دکتر کریم صدیقی که صاحب آن مهد بود و به کسی که موسسه‌ای که می خواست سمیناری برگزار کند، اجاره می‌داد. جمهوری اسلامی آن وقت چیزی در لندن نداشت و از همین دکتر صدیقی برای ما اجاره کردند. او هم گرایشش به ایرانی‌ها خوب بود. آدم متشخصی بود و پاکستانی هم بود.

چون مسئولیت این گروه با من بود، بعد از اینکه سخنرانی تمام شد و بیرون آمدیم، یک آقایی دنبال من راه افتاد و گفت حاج آقا من یک کاری دارم. ما رفتیم در همان سالن یک جایی نشستیم و او گفت حاج آقا ما در شهری زندگی نمی‌کنیم که اسم شهرمان شناخته شود؛ ما هر جایی می‌رویم باید شناسنامه‌مان هم همراهمان باشد؛ گفتم بفرمایید. دست در جیبش کرد و نقشه‌ایی در آورد و گفت این نقشه شهر و استان ما است. دیدم دستش را گذاشت روی اقیانوس آرام و رفت نزدیک قطب و یک نقطه‌ایی پیدا شد که جزیره بود و گفت ما اینجا زندگی می‌کنیم. گفت سلام ما را به مردم ایران برسانید و بگویید رسانه‌هایتان را گویا کنید. بفرمایید که شما چه کار کردید که آزاد شدید که ما هم همان کار را انجام دهیم.

آن مربوط به قطب فرهنگی بود که اگر کسی معتقد است که خدا فرموده تو باید فقط با همسر خودت باشی و راه دیگری نروی، اگر قطب فرهنگی اثر کرد که کرد، وگرنه قطب سیاسی. حالا در همان سفر یا سفر دیگری که داشتیم به ایران برمی‌گشتیم، این مربوط به قطب سیاسی است. در مسیر برگشت، هنوز هواپیمایمان به زمین فرودگاه نرسیده بود، مهماندار رفت نزدیک کابین و سلام کرد و از مسافران عذرخواهی کرد و بعد پیج کرد که خانم‌ها آقایان ما تا چند لحظه دیگر وارد فرودگاه مهرآباد می‌شویم؛ به احترام جمهوری اسلامی حجابتان را رعایت کنید. ما در آسمان بودیم که همان مسیحی، کلیمی، یهودی، کمونیست، همه خانم‌ها روسری‌هایشان را روی سرشان گذاشتند. کشوری که سرش به تنش بیرزد هرکسی به آن احترام می‌گذارد. اما کشور بازباز هیچ قانون و نظامی نداشته باشد، خب بی‌احترام می‌ماند؛ پس دو قطب است؛ یا قطب فرهنگی است یا سیاسی اجتماعی.

الان اگر شما به لندن بروید می‌گویید که من باید با دست راست حرکت کنم، ولی قانون این کشور دست چپ است؛ کشوری که سرش به تنش بیرزد، قانونش محترم است؛ هر جا برویم قانونی وجود دارد. قانون این است که در خانه‌اش هرجور بخواهد باشد ولی بیرون که می‌آید بی‌حجاب نباشد. قانون این مملکت این است.



آیت‌الله جوادی آملی: این هم درست نیست؛ ببینید بالاخره کشور را باید اداره کرد و به هر وسیله افراد را قانع کرد. کشور را نمی‌شود که رها کرد. اینطور نیست که اگر من نروم و شما نروید مشکلات حل شود. باید یک راه حل پیدا کنند تا آن را اداره کند.



آیت‌الله جوادی آملی: بله ایشان وقتی که آمده بود اینجا و حرف‌ها را گوش داده بود، بعد از اینکه رفقا رفتند، گفت حاج آقا عرضی دارم و کفنش را درآورد و به من نشان داد و گفت که امضا کنید. این خاطره ما از ایشان است. وگرنه ما حرف‌های معمولی داشتیم ولی خاطره نیستند.



آیت‌الله جوادی آملی: احترام متقابل. این رفتار انسانی است. اگر دست مرد کوتاه است خانم‌ها چیزی نخواهند و مرد اگر دستش بلند است، کوتاهی نکند. بله باید محترمانه رفتار کنند. این میوه اگر یک گوشه بگذارید این جا و بدهی دست آقا، خب یک میوه است ولی اگر بگذارید توی سینی و دو دستی تقدیم کنید، باز هم همان میوه است اما این محترمانه است؛ این با انسانیت او هماهنگ است ولی آن رفتار دیگر فقط با شکم او هماهنگ است. این سیب یک میوه است. «این میوه را بگیر» این یک نوع پذیرایی است؛ ولی وقتی در سینی بگذارید فرق می‌کند. اینطوری هم شرف و حیثیتش محفوظ است و هم شکمش. ولی با آن رفتار فقط شکمش محفوظ است.

با زن اینگونه باید رفتار کرد. زن کرامت و حرمت دارد. با ما که فرقی ندارد. بگوید بفرمایید چه نیاز دارید؟ چه فرمایشی دارید؟ چه چیزی لازم است؟ همینجوری داری می‌روی بیرون بگویی چه می‌خواهی که نمی‌شود. ما تا آنجایی که برایمان مقدور است، بیان کنیم، اصلاح کنیم، راهنمایی کنیم؛ اگر کسی گوش داد که نتیجه می‌گیریم ولی ساکت بودن مصلحت نیست؛ آدم آن چیزی که به ذهنش بیاید یا منفعت است یا قطب فرهنگی است یا قطب اجتماعی است؛ گفتن را بگوید، راهنمایی را بکند، تذکر را بدهد؛ حالا نشد امیدواریم که بشود.



آیت‌الله جوادی آملی: بله؛ این طور نیست که بگویی به من چه؟ اینکه نمی‌شود. انسان باید بگوید و ان‌شاءالله اثر می‌کند. یک بیان نورانی از امام محمد باقر (ع) هست که می‌گوید بَلِیَّةُ اَلنَّاسِ عَلَیْنَا عَظِیمَةٌ إِنْ دَعَوْنَاهُمْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَنَا وَ إِنْ تَرَکْنَاهُمْ لَمْ یَهْتَدُوا بِغَیْرِنَا؛ می‌فرمایند وضع مشکلی پیدا کردیم، که نمی‌توانیم بگوییم بگذار تا این بیفتد؛ این حرف ما نیست اما کار سنگینی است؛ چون می‌گوییم بیایید راهنمایی کنیم ولی نمی‌آیند و اگر رها کنیم، راه دیگری هم غیر از این نیست. ولی ما تا جایی که ممکن است باید راهنمایی کنیم.
ـ خیلی ممنونیم. خیلی محبت کردید.

۲۷۲۷