شهر خبر

پادشاه در کرملین نماز خواند /یک نوع پرتقال اینجاها دارد که مغزش هم قرمز است

پادشاه در کرملین نماز خواند /یک نوع پرتقال اینجاها دارد که مغزش هم قرمز است

فرادید نوشت: ناصرالدین شاه به نوشتن خاطرات روزانۀ خود اهتمامی جدی داشت و این کار را در سفرهای دور و درازش هم ترک نمی‌کرد.

خود او نام یادداشت‌هایش را «روزنامه» گذاشته بود؛ این روزنامه‌ها جزئیاتی بسیار جالب و خواندنی از کارها و احوالات روزمرۀ شاه و درباریانش را در اختیار ما می‌گذارند. در اینجا گزیده‌ای از خاطرات یک روز از سفر سوم شاه به فرنگستان را می‌خوانید.

سومین سفر ناصرالدین شاه به اروپا در فروردین سال ۱۲۶۸ شمسی آغاز شد؛ او در این سفر ابتدا به روسیه رفت و سپس عازم کشورهای آلمان، هلند و انگلستان شد.

در اینجا گزیده‌ای از روزنامۀ خاطرات او در روز چهارشنبه ۲۱ رمضان سال ۱۳۰۶ قمری (اول خرداد سال ۱۲۶۸ شمسی) را می‌خوانید که مربوط به حضور شاه در شهر مسکو است:

امروز در مسکو توقف است. شام را اینجا می‌خوریم و بعد می‌رویم به سمت پطرسبورگ. . . . صبح را از خواب برخاستم، نهار را هم در اینجا خوردیم . . . عزیزالسلطان هم امروز دو سه مرتبه رفت بازار خرید کرد. . . . این کرملین یک قلعه‌ای است در حقیقت؛ دروازه دارد، توپ دارد . . . ارگ بزرگی است. . . . یک نوع پرتقال در اینجاها دارد که مغزش هم قرمز است.

. . . رفتیم به حمام . . . خزانۀ مرمری داشت دراز، دو شیر یکی آب گرم یکی آب سرد؛ . . . اول حمام سرد بود، شیر آب گرم را ول کردیم بخار کرد، خوب بود، قدری گرم شد، خودمان را شسته بیرون آمدیم، نمازی خوانده در کرملین، بعد عکس انداخته از آنجا رفتیم به موزه.


پادشاه در کرملین نماز خواند /یک نوع پرتقال اینجاها دارد که مغزش هم قرمز است

. . . دیرِکتر [مدیر] موزه مرد ریش‌سفید قدبلندی است . . . از نزدیک با ما حرف می‌زد، دهنش بوی بد می‌داد. . . . امین السلطان از بازار بعضی جواهرات آورده بود . . . جواهرات خوب ممتازی بود اما خیلی گران بود، در طهران اگر یک پارچه از این جواهرها را صد تومان می‌دادند کسی نمی‌خرید اما اینجا می‌گفت هفتصد هشتصد تومان.

به سرحد اول مسکو که رسیدیم شروع کرد به جنگل سرو و سفیددار و چیت. . . . با پرنس در کالسکه نشستیم رفتیم به [شهر] گار. . . . تمام شهر هورا می‌کشیدند به طوری که صدایشان می‌رفت به آسمان و همه شهر را چراغان کرده بودند و مهتاب‌های زرد و سرخ و الوان مختلف روشن کرده بودند.

. . . ده دقیقه معطل شدیم تا راه‌آهن حاضر شد، رفتیم به واگن خودمان، هر کس رفت به جای خودش، اعتمادالسلطنه هم با کمال کثافت و کسالت آمد توی واگن، قدری روزنامه خوانده رفت. بعد خوابیدیم.

۲۷۲۲۰