شهر خبر
برچسب‌های مهم خبری:#محرم#عاشورا#کربلا#عاشورائیات#استاد#نظام#وفا

عاشورائیات استاد نظام وفا

اشعار مراثی او درباره کربلا و واقعه محرم و عاشورا در سروده‌های اوست که تأثرات مذهبی و تعلقات دینی نظام را نشان می‌دهد.

سید مسعود رضوی درباره نظام الدین آرانی در ضمیمه فرهنگی امروز روزنامه اطلاعات نوشت: نظام الدین آرانی معروف به نظام وفا در سال ۱۲۶۶ خورشیدی در آران و بیدگل به دنیا آمد. پدرش میرزا محمود شاعر، فقیه و امام جمعه، و مادرش منور آرانی هم شاعر و خوشنویس متخلص به حیا و دختر وفایی کاشانی بود. او از شش سالگی به مکتب رفت و خواندن و نوشتن آموخت. او از شعرای رمانتیک پسامشروطه بود که بسیار باذوق و سرشار از عواطف بودند. درباره خودش سروده:

چو اشکی من از چشم غم آمدم

به ملک وجود از عدم آمدم

نظامم پدر از وفا نام داد

به آشفته ای نام آرام داد…

نظام وفا خود درباره حیاتش نوشته است: در شش سالگی برای من و چند تن از کودکان خانواده معلم سرخانه آوردند و اگر من خوشی تمام عمر خود را از این سال که سپیده دم حیات من بود تا پانزده سالگی که روشنی و حرارت جوانی نزدیک گردیده بود بدانم، درست دانسته ام.

من فرزند اول پدر و مادری جوان و با دانش و اخلاق و بی نیاز و آبرومند بودم. وسایل رفاه و بازی و تفریح و تحصیل من از هر حیث فراهم بود. معلمی پیر و خوش رفتار و با علاقه پرورش مرا بر عهده داشت و با دختر عموی مهربان و زیبا که از روز تولد او را نامزد من کرده بودند از اول صبح تا غروب آفتاب کنار هم بودیم.

دو برادر و چندین دایی زاده و عمو زاده هم بازی و هم کلاس من بودند و هر روز از روز پیش به من خوش تر می گذشت و گمان می کردم دنیا برای همه اینطور بوده و همیشه خواهد بود، ولی این سال های کودکی تا اوایل جوانی مثل شب های نیمه اول هر ماه، هرشب مهتاب لطیف تر و زیبایی بیشتری داشت و از نیمه دوم رو به ضعف و زوال و تاریکی گذاشت. من هنوز بیست سال نداشتم که تیرگی های درد و داغ و حرمان و نومیدی از هر سویی به من مستولی گردید.

در نه سالگی مادرم که سی و سه سال از عمرش گذشته بود و در شانزده سالگی خواهرم که بیش از دوازده سال نداشت درگذشتند و مهد نشاط و آماج عشق و تکیه گاه امیدم واژگون گردید. برای دل کوچک و تاریک من آن قدر فشار روی فشار و آن طور داغ روی داغ زیاد بود که شکیبایی مرا در هم شکست.

این درد و داغ وقتی به اوج شدت رسید که نامزد و همسر آینده اش که امید زندگی و نهایت عشق و آمالش بود، یعنی فریده ۱۳ ساله نیز به مرگی بی گاه و جانکاه رخ در نقاب خاک کشید و نظام را با آن روحیه و قلب شاعرانه و پراحساس تا پایان عمر پریشان و سوگوار ساخت. بازتاب اندوه و حسرت ژرفی که از این مصیبت و فقدان روی داد، در تمام آثار او منعکس است.

نظام پس از تحصیلات مقدماتی به تحصیل علوم ادبی و آموزش زبان عربی پرداخت. وی چندی هم در حوزه علمیه قم به تحصیل دروس طلبگی و علوم دینیه مشغول شد. مدتی نیز به تحصیل طب قدیم پرداخت. سپس به نجف رفت و مدت دو سال به تکمیل معلومات خود در شرعیات و ادبیات پرداخت و پس از بازگشت به ایران در تهران اقامت گزید. او با استعداد بود و زبان فرانسه را در مدرسه آلیانس فرا گرفت. در خلال این احوال، وارد فعالیت سیاسی شد و هنگامی که مجلس شورای ملی به فرمان محمد علی شاه به توپ بسته شد، او هم همچون مجاهدان راه آزادی در مدرسه سپهسالار، به همراه مجاهدین مشغول دفاع بود. به همین دلیل مدتی هم دستگیر و زندانی شد.

با فروکاستن آتش انقلاب و التهاب، نظام وفا به کار و زندگی مشغول شد و بیشتر به فرهنگ و ادبیات روی آورد. اندکی پس از آزادی دست از فعالیت‌های سیاسی کشید و به کار تدریس و تعلیم مشغول شد. مدتی نیز در وزارت فواید عامه و سپس در وزارت فلاحت به عنوان رئیس بازرسی مشغول کار شد و تا مدیر کلی آن وزارتخانه ارتقا یافت. نظام وفا پس از کناره‌گیری از سیاست به تدریس پرداخت و چند کتاب هم برای مدارس نوشت. گزیده ای از نظم و نثر وی به همراه زندگینامه و خودنوشت حیات او با عنوان حدیث شوق به کوشش همشهری وی عبدالله مسعودی آرانی در سال ۱۳۹۵ در انتشارات روزنامه اطلاعات منتشر شده که بازتاب و چکیده مناسبی از احوال و آثارش در نظم و نثر است.

برخی آثارش این عنوانهاست که غالبا مجموعه سروده ها در قالب غزل و بیان عشق و احساس اوست. مجله ای هم منتشر می کرد که ماهنامه وفا نام داشت: معراج دل و حدیث دلر یادگار سفر اروپار پیوند دلر حبیب و ربابر ستاره و فروغر آماج دلر روان‌شناسیر منطقر نمایشنامه فروز و فرزانهر گذشته‌ها…

وی از جوانی شعر می‌سرود و شاعری شوریده حال بود و شاید ایده های نو برای تحول در سر داشت. رنج‌ها و مصایبی که متحمل شده بود در سروده‌هایش به خوبی مشهود است. نظام وفا از استادان نیما یوشیج بود و نیما بخشی از منظومه زیبای خود به نام افسانه را به وی تقدیم کرده‌است. سرانجام نیز نظام وفا در روز یکم بهمن ۱۳۴۳ خورشیدی در تهران درگذشت. وی را در حرم حضرت عبدالعظیم شهر ری در رواق شهید حاج اسماعیل رضایی دفن کردند. بقول خودش:

گو بعد مرگ من کسی نکند هیچ یاد من

این خواب و این خیال نیرزد به سرگذشت

در اینجا نمی توان درباره شعرش داوری و تحلیل کرد زیرا غرض چیز دیگر، یعنی اشعار مراثی او درباره کربلا و واقعه محرم و عاشورا در سروده های اوست که تأثرات مذهبی و تعلقات دینی نظام را نشان می دهد. تنها به این عبارت استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی بسنده می کنیم که در کتاب با چراغ و آینه (ص۶۱۳) نوشته است: شعرهای او در میان مردم شهرت دارد و هرکس با شعر قرن اخیر و به ویژه با غزل آشنایی داشته باشد، این غزل او را به خاطر دارد:

ای که مأیوس از همه سویی به سوی عشق رو کن

قبلۀ دل هاست اینجا، هر چه خواهی آرزو کن

تا دلی آتش نگیرد حرف جانسوزی نگوید

حال ما خواهی اگر، در گفتۀ ما جستجو کن

زرد رویی در میان گلرخان عیب است بر من

روی زردم را به خون ای دیده گاهی شستشو کن

چرخ، کجرو نیست، تو کج بینی ای دور از حقیقت

گر همه کس را نکو خواهی، برو خود را نکو کن

چون خیال دوست، من چیزی نشاط آور ندیدم

هر زمان افسرده دل گشتی ، (نظاما) یاد او کن

گفته شد که نظام وفا در ایران و نجف اشرف درس دین و شرعیات خوانده بود، اما بینش و فرهنگ او در این زمینه واسعتر و روحش جهات خاصی را طی کرده بود. تالمات و تاثراتی در ایام عزاداری محرم داشت که در برخی نوشته ها و شعرهایش منعکس شده است و به نظر می رسد شباهتی در تفسیرها و تأویلهای عارفانه مرحوم عمان سامانی در مثنوی گنجینه الاسرار در این نوع شعرهای نظام هست و البته او خود صاحب ادراک و فاهمه ای متعالی در حس و حال و عواطف منقلب کننده بوده است. نمونه هایی از این ذکر و تأثر:

روز عاشورای ۱۳۲۵

(خون به جای آب)

روی دست خویشتن بگرفته پور

سر برون آورده ماه از جیب هور

تا شود در عشق یکسر پاکباز

برد او را هم به قربانگاه راز

در قفس این مرغ بسمل تا به کی؟

زنده زیر تیغ قاتل تا به کی؟

بی گناه این مرغک پربسته است

بی پناه این کودک دل خسته است

جای دل باشد اگر در سینه سنگ

با چنین طفلی کسی را نیست جنگ

شاه بهر قطره آبی در خروش

شاهزاده از عطش رفته ز هوش

با خدنگی رشته عمرش گسیخت

در گلویش خون به جای آب ریخت

ظالمی کینه پرست و بدگمان

دست آزید و گرفت از کین کمان

در کربلا

سفر پیش روزی که به زیارت حضرت حسین (ع) و شهدایی که کنار قبر او تن به خاک و خون سپرده اند، مشرّف شدم، محزون گردیده، تمام روز را در آنجا ماندم و حالا از خاطره محزون آن، چند شعر برای شما میفرستم:

هان بیا ای کودک دلخسته ام

مرغک لب تشنه پر بسته ام

تا به اوج عشق پروازت دهم

نیک فرجامی ز آغازت دهم

ما گروه از اکبر و از اصغریم

آتشی خودسوز از پا تا سریم

طفل ما از عشق کی بیگانه است؟

بچه پروانه چون پروانه است

پس در آغوشش چو جان بگرفت تنگ

برد او را جانب میدان جنگ

گل بنی در برگ ریزان اجل

غنچه خود را گرفته در بغل

گفت ای نا مردمان تندخوی

ای ز خون مستمندان شسته روی

کشتن من گر روا پیش شماست

کودکان را از عطش کشتن خطاست

طفل را از ناتوانی رفته تاب

سر ز بی تابی روی دامان باب

تافت از دورش سپیدی گلو

همچنان استارهای از پیش رو

حرمله آن کینه جوی تیره بخت

دست آزید و کمان بگرفت سخت

گفت ای چرخ برین منهاج تو

خواهم این استاره را آماج تو

از کمان چون تیر در پرواز شد

از گلوی نازکی خون باز شد

عاشورای ۱۳۲۷

صبح روز عاشورا بیش از همه روز دلم گرفته بود و در چند مجلس روضه هم که رفتم روحانیت و صحبتی که شایسته مقام حضرت حسین(ع) باشد، نبود و غباری از دل بر نمی خاست. من آن طور که معتقدم خداوند خالق کاینات و مدبّر کل و جاویدان و سرمدیست همان طور نیز معتقدم که نهضت حسین ع، قیام به حق بوده و در دیانت اسلام تأثیر بزرگ داشته و اثر آن همیشه باقی خواهد بود و خون مبارک او هرگز خشک نخواهد گردید.

من مثل حضرت حسین، کسی را که در راه آزادی و تقوا، از خود و خانواده ای که شریفترین خانواده ها بودند، بگذرد و دیدن اجساد چاک چاک نزدیکان و اندیشه اسارت پردگیان او اراده او را نشکند و در دم آخر که مغلوبیتها، خستگیها، تشنگیها، تألمها، داغها، زخمها، مرگ را به چشمان خون آلود وی آورند، در مقابل گوید: «من به رضای خدای خود خشنود هستم در دنیا هیچ کس دیگر را نمی شناسم».

خونبهای حضرت حسین ع، فرهنگ و عدالت و آزادی و شهامت است؛ زیرا با جهل و استبداد و دنائت جنگ کرد و کشته شد و وقتی از هر طرف محاصره شده مرگ خود و فرزندان برادر و دوستان خود را حتمی میدید و پیشنهاد صلح و تسلیم نمودند فرمود: «شگفتا خانواده ما و ذلّت؟ ما مرگ را بر زندگانی با ننگ ترجیح می دهیم».

زندگی با نام نیک و آبرومندی عزیزست

ور نه با بی آبرویی زندگانی ننگ دارد

(روضه) یعنی باغ و بوستان و مجالس روضه باید به طراوت گلزاری باشد که اَزهارِ پند و حکمت در آن شکفته اند و شاید مقصود از این که در مجالس روضه ملایکه بال خود را زیر پای حاضران پهن می کنند این باشد که حضار این مجالس باید آن طور جامه و تن و دل و روانشان پاکیزه و تابناک باشد که شایستگی نشستن روی بال فرشتگان را داشته باشند.

منبر محل رفیعی بوده که جانشینان انبیا و حکما بر فراز آن نشسته و بشر را به علم و شرافت و سداد و درستکاری راهنمایی می کرده اند و دریغا اساتید بزرگی که من پای منبر آنان استفاضه های معنوی نموده ام، بدون آنکه جانشینی برای خود گذاشته باشند رفته اند و چه زود تاریک می شود شبستان اجتماعی که چون چراغ هدایتی در آن خاموش گردید، چراغ دیگری به جای آن روشن نگردد.

عصر روز عاشورا پیاده رفتم به زیارت حضرت عبدالعظیم و بین راه این مرثیه را به نام افلاک عشق گفتم :

با جمالی برتر از خورشید و ماه

آمد و بوسید خاک پای شاه

گفت من سیر آمدم از زندگی

نیستم در دل دگر تابندگی

شاه چون جان تنگ بگرفتش به بر

گفت ای از رفتنت دل شعله ور

سست پیمانی بر عشاق نیست

سخت جانی شیوه مشتاق نیست

تا نباشد غیر حق در دل دگر

از تو هم برداشتم دل ای پسر

شاهزاده تاخت در میدان جنگ

روی گیتی شد ز تیغش لعل رنگ

گفت هستم من على بن الحسین

شاه شرق و غرب و شمس خافقین

من دفاع از حق و از آیین کنم

پیروی از رهبران دین کنم»

هر طرف رو کرد بر هم ریخت صف

لشکر از بیمش گریزان هر طرف

تشنگی شد چیره بر وی ناگهان

برد از دست شکیبایی عنان

تشنه بود ،آری ولیکن بیشتر

تشنه بودش دل به دیدار پدر

رو ز لشکر کرد سوی خیمه گاه

تا ببیند بار دیگر روی شاه

گفت «بابا، از عطش بگداختم

سویت ای بحر محبت تاختم

شه زبان خود نهادش در دهان

از یَمِ عشقش بزد آبی به جان

گفت «هان آهنگ رفتن ساز کن

بار دیگر کارزار آغاز کن

جد تو دیده به سویت بسته است

منتظر در راه تو بنشسته است

تا کند سیرابت ای پژمرده جان

کو بود ساقی بزم عاشقان

جان به کف سرمست عشق و گرم راز

زد به قلب آن گروه کینه ساز

پیش تیغ و تیر با شوق و شعف

سینه و دل ساخت آماج و هدف

گفت بر چشم من ای پیکان نشین

که تو هستی پیک یار نازنین

پهلویم بشکافای زوبین تیز

تا دلم پیدا کند راه گریز»

ناگهان شمشیری آمد بر سرش

رفت یکسر تاب و طاقت از برش

روی خاک افتاد آن افلاک عشق

گشت از افلاک برتر خاک عشق