به گزارش«اطلاعات آنلاین»، « محمد صالح اعلا» در یادداشتی در ضمیمه ادب و هنر در روزنامه اطلاعات نوشت:
«لئو تولستوی» عقیده دارد که انسان اگر استعداد درک زیبایی را نداشت، قادر نبود آنچه را که میاندیشد، به دیگرها انتقال دهد و موجودی شبیه «کاسپار هوسر» میبود.
کاسپار هوسر یا کاسپار هاوزر، جوانی آلمانی است که محل و افشای تولدش آمیخته به اسرار است. برای شناخت مثالیاش کافی است بگوییم کاسپار هوسر، شخصی شبیه تارزان یانکیهاست.
پس آدمی اگر استعداد درک و هم سرایت هنر به دیگرها را نداشته باشد، از هم پراکنده و بدتر از آن، دشمن همدیگر میشوند. به همین خاطر، هنر پدیدهای است نرمکننده، آرامشدهنده و زندگیساز.
و به این نحو، به معنای وسیع کلمه، در همۀ زندگی نفوذ کرده، ولی ما تنها به نشانههایی چند از این آثار، هنر میگوییم. یعنی فقط آنچه را در تماشاخانهها، کنسرتها، نمایشگاهها یا در شعر و داستانها میبینیم، میشنویم و میخوانیم، هنر میگوییم.
درحالی که خودمان میان هنرهایی دنبالهدار و گسترده زندگی میکنیم و همۀ هنرهاست که نگاه ما را به جهان و به یکدیگر اعتلا میبخشد که سراسر زندگی هر یک از ما آکنده از انواع فرآوردههای هنری است. از معماری خانهها، آرایش خود و خانهها، لباسهایی که میپوشیم، حتی مراسمی که در آنها شرکت میکنیم، مثل جشن عروسی، جشن تولد و یا مراسم سوگواری و … اینها همه هنریاند.
اما چون هنر را در معنی محدودی در نظر میگیریم و به آن بیاعتنایی میکنیم، نمیدانیم در سراسر زندگی، دائماً با هنر معاشرت داریم. چنان که گفتیم معماری خانهها، بناهای عمومی، شکل کوچهها، خیابانها، جامهای که مردم میپوشند و زیورها همه هنر است.
اما من عادت کردهام فقط به بخشی جدا شده از این آثار گوناگون، هنر میگویم. زیرا خود را آموزش ندادهام در مواجهشدن با آنها به مفهوم ژرفشان نگاه کنم. که برای مجهزکردن خویشتن به چنین نگاهی نیاز به شناخت و فهم زیبایی در تشخیص هنر داریم. بیحوصلگی، خستگی، بیحالی، بدبینی، ستیزها و ناسزاگوییها به خاطر عدم شناخت من از این همه زیبایی است که در آن غوطه دارم.
پس اگر دائماً احساس نمیکنم که در یک جهان مملوّ از آثار هنری زندگی میکنم، ایراد از فهم من از کائنات، زیبایی و ندانستن رازهای هنر است. در نتیجه موجب بیاعتنایی به هنر در زندگی روزانهام شده است یا به اشتباه تنها به آثاری هنر میگویم که من احساسات مشترکی را ایجاد کند؛ مانند تئاتر.
متفکّرین تاریخی چون یونانیها هنر را به دو گروه خوب و بد تقسیم کردهاند. آنها عقیده داشتند هنر خوب هنری است که شادی و نشاط و لذت انتقال دهد و هنر بد هنری است که احساس نامردی، ناقلایی، افسردگی و اندوه را منتقل کند. در حالی که دیگرها عقیده دارند ارزش هنر وابسته به ارزش احساسات است.
در هر صورت، فهم زیبایی هنر نیاز مبرمی به شناخت دارد. یعنی خیلی خوب است که از فردا با چشم دانش جویی به اطراف خود نگاه کنیم.