شهر خبر
برچسب‌های مهم خبری:##اولین#کسی#برای#بچه‌ها#انتشارات#راه#انداخت

اولین کسی که برای بچه‌ها انتشارات راه انداخت

موسس اولین کودکستان ایرانی یک انتشاراتی هم برای بچه‌ها راه اندازی کرد.

به گزارش«اطلاعات آنلاین»، ضمیمه آفتاب مهتاب روزنامه اطلاعات در شماره جدید خود به ماجرای تاسیس اولین انتشاراتی کودک در ایران پرداخت و نوشت:

138 سال پیش، در همین ماه اردیبهشت و درست ۲ روز قبل، یعنی ۱۹ اردیبهشت، در خانه یکی از قنادان شهر ایروان، که امروزه پایتخت کشور ارمنستان است، پسری به دنیا آمد که نامش را جبار گذاشتند و چون فامیلش عسگرزاده بود، شد: جبار عسگرزاده!

پدربزرگش اهل تبریز بود و اصالتش از این طریق به ایران می‌رسید.

همان ابتدا، کسی نمی‌دانست این پسر قرار است چه کارهایی در آینده بکند و شبیه هر نوزاد دیگری، داشت عادی و معمولی بزرگ می‌شد، تا این که در ۱۵ سالگی به‌خاطر فقر، مجبور شد ترک تحصیل کند و برود مغازه پدرش، وردست او کار کند.

پدر جبار، کمی بداخلاق بود اما دهان گرمی داشت و داستان‌ها اشعار شاهنامه را با جذابیت زیاد، تعریف می‌کرد. مادربزرگش هم، زنی با کفایت و طبیب محل و شاعر بود. جبار، چشمش به دهان و گفتار و کردار این دو بود و نتوانست از مدرسه و کتاب، جدا بماند و هرجور بود تحصیلاتش را ادامه داد و راهی برای اجرای فکرهای بلندپروازانه‌ای که در سر داشت پیدا کرد.

بله! پسر آقا عسگر قناد قصه ما، شد معلم و خبرنگار و فکاهی‌نویس.

هر فکری در سرش می‌آمد، یک جورهایی به عشق و صلح و انسان دوستی ربط پیدا می‌کرد و فهمیده بود که این چیزها را بیشتر و بهتر می‌توان در مدرسه و میان دانش‌آموزان پیدا کرد و ترویج داد.

همین شد که سال ،۱۳۰۳ اولین کودکستان ایرانی را در تبریز به نام «باغچه اطفال» تأسیس کرد.

بعد از این کار، یکی از دوستانش به او گفت: تو برای بچه‌های تبریز باغچه دایرکردی و الان باغچه‌داری می‌کنی! تو باغچه‌بان شده‌ای!

این شوخی، خیلی قشنگ بود. فکر جبار را درگیر کرد و باعث شد برود نام خانوادگی‌اش را تغییر دهد و بشود: «جبار باغچه‌بان»

خدایی چه اسم بامسمایی! آفرین! او باغچه‌بان و باغبان فرزندان ایران شده بود.

در همان کودکستانش، با دست خالی برای کودکان، اسباب بازی و کاردستی تهیه می‌کرد.

وقتی دید سه تا از کودکانی که آنجا می‌آیند ناشنوا هستند، با همه وجود گوش و زبان آن‌ها شد و سکوت دنیای آن‌ها را با امید و شادی شکست و راهی پیدا کرد که از آن به بعد، هم با روش مخصوص به ناشنوایان درس بدهند، هم بازی‌ها و وسایل آموزشی مخصوص به خود داشته باشند، هم با تلفنی که برایشان اختراع کرده بود، بتوانند از تلفن استفاده کنند.

چاپچی کودکان شد

این باغبان مهربان که هم شعر می‌گفت و هم قصه می‌نوشت، اولین انتشاراتی کتاب کودک در ایران را هم تأسیس کرد تا فهرست کارهای بزرگی که برای فرزندان این سرزمین انجام داده، از هر لحاظ کامل و شگفتی‌آفرین باشد.

او برای کتاب‌هایی که خودش چاپ می‌کرد، نقاشی هم می‌کشید.

کم‌کم، به آموزش کودکان استثنایی در ایران، سروسامان داد و تجربیاتش را در یک مجله چاپ کرد تا باغبان گل‌های ایران، سرانجام سه فرزندش ثمین، ثمینه و پروانه و همه کودکان را در روز چهارم آذرماه سال ۱۳۴۵، در ۸۱ سالگی تنها گذاشت و به دنیایی آرامش و ابدی، رفت.

نام او را باید با صلح، با عشق، با کتاب، با مدرسه، با شعر و داستان تعریف کرد.

یاد او را باید با سروده خودش، زنده نگه داشت:

بی‌جا نشدم عاشق و دیوانه صلح

لیلی نرسد به پای افسانه صلح

ای مهر به روی تابناک تو قسم

ای غنچه به این سینه چاک تو قسم

بی صلحِ ملل، شاد نگردد دل من

ای بلبل من به عشق پاک تو قسم