اصغر دادبه: پیشتر، در یادداشتی، از «دوستی» سخن گفتم (یادداشت ششم). طبقهبندی ارسطو را از دوستی به دست دادم: دوستیِ لذتبنیاد یا دوستی جوانان؛ دوستیِ سودبنیاد یا دوستی پیران؛ و دوستیِ فضیلتبنیاد یا دوستی برای دوستی که از آن، لذت و سود نیز «بهتبع» به بار میآید؛ درست چونان کاه ــ که به تعبیر برزویه در مقدمه کلیله و دمنه ــ بهتبع گندم حاصل آید.
در ادامه بحث دوستی هم در آن یادداشت، سخن را با گزارش دیدگاه حکمای ایران، به نقل از «قابوسنامه» به سر بردم.
و اکنون، در این یادداشت میکوشم، با استفاده از یک اصطلاح فلسفی، از اهمیت دوستی در فرهنگ میهنمان سخن بگویم. آن اصطلاح، «مشترک معنوی» است. توضیح آنکه: اگر یک واژه یا یک نام برای نامیدن چند چیز به کار رود، به شرط آنکه معنای آن چند چیز از یک جنس باشد، به آن میگویند «مشترک معنوی»، مثل «نور» که هم بر نور چراغ اطلاق میشود، هم بر نور نورافکن، هم بر نور خورشید که جمله نورند و تفاوت آنها در شدت و ضعف و نقص و کمال است، اما اگر واژه بر چیزهایی اطلاق شود که معنای آنها هیچ ربطی به هم ندارد، «مشترک لفظی» نام دارد، مثل «عین» که از جمله بر چشم و چشمه و بر طلا اطلاق میشود.
دوستی، مشترک معنوی
دوست و دوستی مشترک معنوی است. دوست در ادبیات هم بر رفیق اطلاق میشود، هم بر معشوق زمینی، هم بر معشوق آسمانی. آن ویژگیای که در هر سه گونه دوستی مشترک است و شدت و ضعف و نقص و کمال میپذیرد «علاقه» است و «مهر و محبت». این ویژگیهاست که سبب نزدیکی و پیوند دو تن بهعنوان دوست میگردد.
یکم) دوست، رفیق: اگر آنسان که ارسطو گفته است «سود» یا «لذت» هم عامل شکل گرفتن دوستی باشد، بههرحال پیوند دوستی بی علاقه برقرار نمیشود؛ علاقهای که موجب میشود دوست به مصلحت دوست بیندیشد. بر این بنیاد است که سعدی میگوید:
دوستان عیبکنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
یا این بیت:
دوست آن باشد که گیرد دست دوست
در پریشانحالی و درماندگی
دوم) دوست، معشوق زمینی: چون علاقه فزونی گیرد و مهر فزایندگی یابد دوست، معشوق میگردد که بسیاری از عشقها با دوستی و مهرورزی دوستانه آغاز میشود. بسامد دوست در معنای معشوق در غزل ــ که باید آن را بیانیهٔ عشق و عاشقی خواند ــ درخور توجه است. سعدی، شاعری که هیچ گویندهای چون او از عشق و دوستی سخن نگفته است، تنها دوازده غزل سروده با ردیف «دوست». بهعنوان نمونه ابیاتی از یک غزل این شاعر بیمانند، با ردیف «دوست» در اینجا آورده میشود:
آب حیات من است خاک سر کوی دوست
گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست
ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار
فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست
گر متفرق شود خاک من اندر جهان
باد نیارد ربود گَرد من از کوی دوست
این دوازده غزل غیر از ابیات بلند هنرمندانهای است که جایجای در غزلها میتوان دید، از جمله این بیت:
درِ چشم بامدادان به بهشت برگشودن
نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی
سوم) دوست، معشوق افلاکی: فزونی مهر و دوستی پاک، پایگاه عشق را اعتلا میبخشد و عاشق را از زمین به آسمان و از خاک به افلاک میبرد و متوجه معشوق حقیقی میسازد؛ یعنی که دوست افلاکی در مسیر دوستی جانشین دوست خاکی میشود. باز هم هنریترین و مؤثرترین بیان را در این باب از زبان سعدی میشنویم: گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی
«دوست» ما را و همه نعمت فردوس شما را
و این همان معنای بلند عرفانی است که در مقدمه بوستان هم آمده و میتوان از آن به هدف عرفان تعبیر کرد؛ این هدف که عارف در پی بهرهمندی از نعمتهای بهشتی نیست، در پی دیدار (لقا) است و از خدا جز خدا طلب نمیکند که:
خلاف طریقت بوَد کاولیا
تمنا کنند از خدا جز خدا
کاربرد «دوست» در هر سه حوزه و در هر سه معنا، یعنی رابطه محبتآمیز دو انسان، رابطهٔ عاشقانهٔ دو انسان و سرانجام رابطهٔ انسان و خدا، در فرهنگ ایران و تجلی آن در شعر و ادب فارسی از اهمیت و معنای متعالی آن حکایتها بازمیگوید و روشی انسانی و دستیافتنی برای حل بسیاری از مشکلات پیش روی ما مینهد که در ارتباطهای فردی و جمعی گرفتار آنیم.
حافظ سخن را در این باب تمام کرده است:
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
دوستی، برترین نیاز بشر
پیشتر از دوستی سخن گفتیم و بر دو نکته تأکید ورزیدیم: یکی، دوستی فضیلتبنیاد (به تعبیر ارسطو) و افزودیم که گرچه دوستی فضیلتبنیاد، دوستی برای دوستی است، اما لذت و سود هم، که خاستگاه دو گونه دوستی است، یعنی دوستی جوانان و دوستی پیران، در پرتو آن به بار میآید؛ دوم، با یاد کردن از مراتب دوستی که عبارت است از پیوند مودت دو تن و رابطهٔ عاشقانه با معشوق خاکی و افلاکی، از اهمیت دوستی بهعنوان یک پدیده معنوی و فرهنگی سخن در میان آوردیم و اکنون بر پدیدهای انگشت مینهیم که به دوستی تقدس میبخشد؛ بر پدیدهٔ سوگند:
سوگند به دوستی
تقدس با موضوع سوگند، تلازم دارد. گذشته از پدیدههای مقدس ــ که موضوع سوگند است ــ دیگر پدیدهها با این نگاه که در حکم پدیدههای مقدساند، موضوع سوگند قرار میگیرند؛ مثل سوگند خوردن به جان عزیزان. دوستی با چنین نگرشی موضوع سوگند قرار میگیرد:
به دوستی، که اگر زهر باشد، از دستت
چنان به ذوق حلاوت خورم که حلوا را
سعدی، که در پرداختن مضمون سوگندِ هنرمندانه نیز بیهمتاست، غیر از موردی که نقل شد (غزل ۴ کلیات، چاپ فروغی) در غزلها و نیز در قصاید بارها به دوستی سوگند خورده است، از جمله در ( غزل ۱۴۸):
بهراستی، که نخواهم برید از تو امید
بهدوستی، که نخواهم شکست پیمانت
و در یک قصیده به مطلع «خوش است عمر دریغا که جاودانی نیست…» (قصیده ۸): اگر جهان همه کام است و دشمن اندرپی
بهدوستی که جهان جای کامرانی نیست
بر بنیاد چنین دیدگاهی نسبت به دوستی است که در فرهنگ ایران «دوستی» از برادری برتر شمرده میشود و حکیمی که درواقع سخنگوی فرهنگ ایران است، در پاسخ بدین پرسش که: برادر بهتر است یا دوست؟ اعلام میدارد: برادری که دوست باشد… .
از ویژگیهای انسانی فرهنگ ایران، حاکم بر سراسر ایران فرهنگی، توصیه به اصل انسانیِ دوستی است. نیاکان ما با پرهیز از دشمنی و با بهکارگیری اصل دوستی ارتباطهای جمعی خود را تنظیم میکردند و چنین بود که ماندند و در برابر هجومها و بیمهریها پایداری کردند. عدول از دوستی درافتادن به ورطه هولناک دشمنی است؛ همان که حافظ بهدرستی گفت: «رنج بیشمار آرد». امروز، نه فقط ما باید بیشتر و بیشتر به اصل دوستی توجه کنیم که جهان نیازمند چنین توجهی است؛ ازآنرو میگویم «بیشتر و بیشتر» که بر آنم مردم ایران کنونی و مردمی که در گستره ایران فرهنگی میزیند این اصل را یکسره از یادنبردهاند.
امروز جهان بیش از هر چیز به اصل دوستی نیاز دارد. گزارهای وحشتانگیزتر و خطرناک از این سخن بزرگان سیاست جهان نمیتوان یافت: «ما در هیچ جای جهان دوست نداریم، منافع داریم»!
کاش این سخن ارسطو را، ارسطویشان را، پیش چشم داشتند که: دوستی فضیلتبنیاد، هم سود بهبار میآورد، هم لذت؛ یعنی که اصل، دوستی است؛ یکی از گوهرهای ارجمند در کان فرهنگ ایران… دریغا که همه و همه، ما و جهان، در کار نزدیکتر شدن به فضای دهشتناک و غیر قابل تحملی هستیم که خواجه در غزلی جاودانی آن را تصویر کرده است؛ غزلی با این مطلع:
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد؟!
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد؟!
… بکوشیم و به دوستی وفادار مانیم.