شهرخبر
برچسب‌های مهم خبری:#مزار

ماجرای کشف مزار دختر سوم حضرت علی و فاطمه (س) و تغییر نام ۲۵ خیابان اطراف آن به نام اهل بیت(ع)

ماجرای کشف مزار دختر سوم حضرت علی و فاطمه (س) و تغییر نام 25 خیابان اطراف آن به نام اهل بیت(ع)

حجت الاسلام سید محمدرضا واحدی گفت: پدرم به لطف ائمه اطهار در پیرامون مقام حضرت سکینه و آستانه مقدس ایشان نام ۲۵ خیابان را عوض کرد. خیابان معاویة بن ابی سفیان را به خیابان علی بن ابی‌طالب تبدیل کرده بود.

به گزارش خبرنگار فرهنگی تسنیم، بخش اول مصاحبه تسنیم با حجت الاسلام سید محمدرضا واحدی درباره پدر بزرگوارش آیت الله سید احمد واحدی را که چند ماه پیش به رحمت خدا رفتند، پیش از این خواندید و اکنون ادامه این مصاحبه درباره سلوک مرحوم واحدی و ماجراهای پس از داعش در سوریه را در ادامه می‌خوانید:

وقتی یک توصیه از فعالیت دیپلماتیک موثرتر است

تسنیم: از سلوک و رفتار پدر با مردم می‌گویید؟

پدر خیلی مردمی بود. با اتوبوس رفت و آمد می‌کرد. من بارها خودم به صورت اتفاقی دیدم پدرم در شام پیاده می‌رود و بین مردم است. در ایران هم که می‌آمدند همین‌طور بودند حتی همین اواخر قبل از اینکه از پا بیفتند در تهران همه‌اش با مترو رفت و آمد می‌کرد. یعنی دقیقاً تا دو سال پیش با مترو و اتوبوس در تهران جا به جا می‌شد. دوست داشتند با مردم در ارتباط باشند. از سوی دیگر تا همین 90 سالگی دوست داشتند همه‌چیز را یاد بگیرند و از ما می‌خواستند کار با اینترنت و نرم‌افزارها را یادشان بدهیم. اما تا آنجا که می‌توانستند کار مردم را راه می‌انداختند. مثلاً یک بار من دمشق رفته بودم. یک جوان ایرانی قاچاقی می‌خواسته از سوریه به لبنان برود وسوری‌ها او را دستگیر کرده بودند. به پدر موضوع را رساندند. فردای آن روز من همراه پدر پیش عدنان شرف رفتم که یکی از آدم‌های بانفوذ حکومت سوریه بود. پدر مشکل آن جوان را به عدنان شرف گفت. عدنان شرف گفت "تکرم" یعنی چشم. بعد ما از دفترش بیرون آمدیم و بعد از زیارت حضرت رقیه به خانه آمدیم. وقتی رسیدیم خانه از دفتر عدنان شرف اطلاع دادند که آن جوان آزاد شده است.

نمی خواهم چیزی از کسی در دل بگیرم

تسنیم: چه نفوذ خوبی داشتند.

نکته‌ای که کلید شخصیت پدرما بود، عاطفه و مهربان بودنش بود و بعد از فوتش هم کسی نبود بیاید و بگوید ما مجذوب مهربانی ایشان بودیم. یک دکتر اهل سنت از سوییس به ما پیام داده بود که من به خاطر مهربانی پدر شما شیعه شدم و تسلیت گفته بود. در خانواده هم همین بودند به هیچ عنوان اهل کینه و غیبت نبود. اخوی ما تعریف می‌کرد که یکی از طلبه‌های سوریه که خیلی پدر در حقش مهربانی کرده بود، در جایی علیه پدر حرفی زده بود و نوارش دست اخوی رسیده بود و برادر تعریف می‌کند که "به ابوی گفتم که از فلان کس که این‌قدر حمایت می‌کنی و تعریف می‌کنی می‌دانی چقدر منافق است و پشت سر شما چه گفته؟ حاج آقا گفت امکان ندارد. رفتم ضبط آوردم تا رفتم دکمه‌ی پلی را بزنم گفت نزن. گفتم چرا؟ گفت تا نشنیدم می‌گویم دروغ است اما اگر بشنوم بالاخره از آن فرد چیزی در دل می‌گیرم و نمی‌خواهم چیزی از او در دل بگیرم." این‌ها خصلت‌های بارز پدر بود.

تسنیم: جریان بازسازی حرم حضرت سکینه در سوریه چه بود؟

سال 1368 ابوی در خانه بودند که استاندار دمشق به ایشان زنگ می‌زند و می‌گوید بیا کارت دارم. پدر تعریف می‌کرد که "وضو گرفتیم. ماشین آمد و به جایی رفتیم که استاندار آدرس داده بود. دیدیم که قبری هست و استاندار ایستاده بالای سر آن قبر. یک اتاق دو در دو بود که سقفش ریخته و بالایش یک تابلو داشت که نوشته بود «هذا مقام سیده سکینه بنت علی بن ابی طالب» استاندار به من گفت که در طرح جامع شهری، قرار است خیابانی از اینجا رد شود. منتها من وقتی متوجه این قبر شدم گفتم دست نگه دارید تا شما را صدا کنیم و ببینیم این چیست؟"

ماجرای مزار دختر سوم حضرت علی و حضرت فاطمه/ این جد تو است یا من؟

تسنیم: استاندار شیعه بود؟

نه. اما علوی بود و علی ابن ابی طالب را دوست داشت. پدر می‌گفت "همان لحظه یک دفعه یادم افتاد که  سال 1337 شمسی در قم در محضر آیت‌الله بروجردی بودم که مرحوم آقای شیخ زاهدی که خودش اهل فن بود، در ایام فاطمیه روی منبر گفت که اخیراً ما در تحقیقاتمان به این نتیجه رسیدیم که حضرت امیر دختر دیگری غیر از زینب و ام کلثوم به نام سکینه دارد و این دختر از بطن حضرت زهرا سلام الله علیها است. تا آن زمان همه حضرت علی را با دو تا دختر از حضرت زهرا می‌شناختند. "وقتی استاندار این را گفت یک دفعه مطلبی که 30 سال پیش شنیده بودم و فراموش شده بود، یادم آمد. به استاندار گفتم حالا چه می‌گویید. گفت ما نقشه جامع شهری را عوض می‌کنیم و خیابان را یک قسمت دیگر می‌بریم. این قبر هم برای تو. گفتم مال من؟! یعنی چه؟! گفت شما هر کاری بخواهید بکنید. گفتم نمی‌توانم! با یک نهیبی به من گفت «هذه ستی او ستک؟» یعنی این جد من است یا جد توست؟  که این خیلی پدر را تکان می‌دهد و ابوی آنجا مشغول شد و به لطف خدا بنای مزار حضرت سکینه را 5 هزار متر بنا و آینه‌کاری و گنبدکاری رساند. ضریح هم در یزد در حال ساخت بود که متأسفانه داعش که آنجا را گرفت و با خاک یکسان کرد. گنبدش روی زمین آمده بود.

ماجرای تغییر نام 25 خیابان شام به نام اهل بیت

تسنیم: پدر شما از این نفوذی که در حکومت سوریه داشت، چه استفاده‌های دیگری کرد؟

آنجا را آباد کرد. اذان با "اشهد ان علیا ولی الله" را در 5 وعده پخش می‌کرد! یعنی به سبک اهل سنت، اذان شیعه می‌گفت! برای اینکه پنج بار "اشهد علیا ولی الله" گفته شود. از آن مهم‌تر تغییر نام خیابان‌های آنجا بود. یک بار با پدر رفتیم پیش آقای مسجدجامعی که عضو شورای شهر تهران بود. ابوی به ایشان گفت اگر من در تهران شیعه‌ بخواهم اسم یک کوچه را عوض کنم، می‌گذارید؟ آقای مسجدجامعی گفت نه! پدر گفت: من به لطف ائمه اطهار در پیرامون مقام حضرت سکینه و آستانه مقدس ایشان نام 25 خیابان را عوض کردم! خیابان معاویة بن ابی‌سفیان را تبدیل کرده بود به خیابان علی بن ابیطالب! و با مجوز شهرداری با همان نفوذ. بعد جالب است شهرداری نوشته بود "شارع علی بن ابی طالب رضی الله عنه" ابوی آمد و گفت تابلوها را بکنید و بنویسید "شارع امام علی بن ابیطالب علیه السلام" و به همین ترتیب "شارع خالد بن ولید" شد "شارع فاطمه الزهرا" و شارع انس ابن مالک شد "شارع امام منتظرالمهدی عجل الله تعالی فرجه شریف". نام چهارده معصوم را بر تمام خیابان‌های اطراف گذاشت و چند خیابان را هم به نام ابوذر و مقداد بن اسود و سلمان فارسی و اطرافیان ائمه نام گذاشت. همه اسناد و عکس‌هایش هم هست تا همین اواخر همین جور بود تا اینکه داعش آنجا را خراب کرد.

تسنیم: از بعد از داعش بگویید. پدر چه می‌کرد؟

تا زمانی آنجا بودند و این اواخر بیشتر ایران بود. در این سال‌های آخر ما احساس می‌کردیم بابا در مقابل مرگ مقاومت می‌کند.

برویم مزار حضرت سکینه را بسازیم؟  

تسنیم: یعنی هنوز کار ناتمام در دنیا داشتند؟

 بله. این مقاومت به خاطر این نبود که از مرگ بترسد. ایشان سال‌ها مریض بود مثلاً قلبشان دچار مشکل شد که هم فنر گذاشتیم و هم 2 سال پیش برای قلبشان باتری گذاشتیم. بعد ضربه مغزی شد و به کما رفت و دوبار عمل باز مغز کرد که هر کس دیگری بود، می‌مرد و دکترهای بیمارستان بعثت می‌گفتند ما امید به زندگی‌شان نداریم. 16 روز در کما بود اما خدا خواست و برگشت بدون اینکه حافظه‌اش را از دست بدهد و هیچ اتفاقی برایشان نیفتاد بیماری‌های دیگر هم داشتند قند و فشار و ... اما این اواخر یعنی هفت- هشت ماه آخر دیگر از پا افتاده شدند. تا قبل از این چند ماه آخر، نماز شبش را ایستاده می‌خواند و هر شب بعد از نماز شب زیارت عاشورا ایستاده می‌خواند تا 8 ماه پیش که دیگر بستری شد و نمی‌توانست بلند شود اما تا همین اواخر یعنی حتی وقتی بستری بود و حالشان آن قدر خوب نبود و من را هم نمی‌شناخت، ولی گاهی که حالشان خوب بود می‌گفت برویم حضرت سکینه را بسازیم؟ این مقاومتش در برابر مرگ مقاومتش مثل ترس از مرگ امثال من نبود. امید داشت.

و انصافاً خصلت‌های بارزی در رفتار پدر بود و در انجام وظیفه ذره‌ای کوتاهی برایش ممنوع بود و معتقد بود با هر کس که باید بجنگیم می‌جنگیم فرقی هم نمی‌کند. در عربستان سعودی چندین بار با شیخ‌های وهابی‌ها دچار احتجاج‌های جانانه‌ در حج شده بود. در حسینیه هم آخوندهای مبرز زبان عرب را دعوت می‌کرد آنهایی که مثلاً مثل آقای فلسفی ما خیلی منبرشان جذاب بود تا به حیث بیانی بتوانند عرب و اهل سنت را جذب کنند.

تسنیم: وقتی داعش آمد چه شد؟

ما ایشان را نجات دادیم و داستان مفصلی دارد.

اگر حاج آقا نیامد، دستگیرش کنید!

تسنیم: یعنی زمان داعش در سوریه مانده بود و نمی‌خواست بیاید؟

بله اصلاً دوست نداشت بیاید. این از کارهای عجیب پدر است و با اینکه در در این پنج شش سال اخیر که ایران مستقر شده بودند هر سال چهار ماه محرم، صفر، رمضان و شوال باید آنجا می‌رفتند. مثلاً رمضان هر سال، هر شب در شام در مزار حضرت زینب مراسم داشتند. من می‌گفتم بابا شما با این شرایط که سنت بالا رفته و داعش هم هست خطرناک است، نروید می‌گفتند اقامه‌ امر اهل بیت و ذکر امام حسین در این شرایط مهم است وگرنه در سلامتی و در تهران که همه می‌گویند حسین! در شرایطی که داعش در 200 متری آنجا رسید. در شرایطی که روزی که ما پدر را نجات دادیم و آوردیم ایران، من به بچه‌های سفارت و بچه‌های سپاه قدس زنگ زدم و گفتم اگر حاج آقا قبول نکرد بیاید، دستگیرش کنید و بیارید. در اثر درگیری با داعش جلوی خانه‌ ما در شام و در خیابان اصلی 300 شهید دادیم و حاج آقا را بچه‌های سپاه قدس از راه‌های دیگر به فرودگاه آوردند و سوار هواپیما کردند و به ایران فرستادند. حاج آقا نمی‌خواست بیاید. وقتی هم آمده بود حرم حضرت زینب را رها نمی‌کرد و باز هم سالی 4 ماه آنجا بود و می‌رفت بالای مخروبه حضرت سیکنه و به‌شدت گریه می‌کرد.

 ماجرای دستور حاج قاسم برای سفر پدر به سوریه  

تسنیم: از حضور مدافعان حرم در سوریه و ارتباط حاج قاسم سلیمانی با پدر خاطره‌ای دارید؟

بله خیلی زیاد. یکی این بود که با اینکه پرواز برای سوریه نبود مسافر سوریه نبود فقط آنهایی که کار لجستیک می‌کردند یا مستشاران سپاه را به سوریه می‌بردند اما به دستور حاج قاسم موظف بودند هر وقت حاج‌آقا می‌خواهد او را سوریه ببرند و هر وقت می‌خواهد برگردد برش گردانند. یک ریال هم پول نمی‌گرفتند. اصلاً پرواز پولی نبود ولی حاج قاسم عنایت داشت به این که حاج آقا آنجا برود. به هر حال خود دوستان از این ماجراهای مدافعان حرم بیشتر اطلاع دارند تا من.

جمع‌بندی ماجرای حاج آقا این است که نمی‌گویم ما در قم زندگی مرفهی داشتیم اما زندگی آرام و بی‌دغدغه داشتیم. حاج آقا قم را رها کرد به خاطر دغدغه‌هایی که ابتدای مصاحبه گفتم و به سوریه رفت. خود ایشان می‌گفت" من وقتی داشتم سوریه می‌رفتم، خدمت عمه‌جان معصومه سلام الله علیها رفتم و گفتم عمه‌جان دارم می‌روم پیش عمه‌ بزرگتان حضرت زینب سلام الله علیها سفارش ما را به عمه‌ بزرگ بکنید. بعد هم رفتیم سوریه و آنجا به عمه بزرگ عرض کردیم و همه‌چیز را گذاشتیم و به خاطر دین اجدادمان آمدیم. عمه‌جان هوای ما را داشته باشید.

50 سال بعد به آغوش عمه برگشت/ سر بر خاک آل محمد گذاشت

دقیقاً 50 سال بعد گردش روزگار حاج آقا را آورد و در همان خانه قم فوت کرد. در این هفت هشت ماه بیماری‌شان تهران بودند اما اخوی ما در قم گفت چند روز هم حاج آقا پیش من بیایند تا از ایشان نگهداری کنم. و بعد حادثه‌ روزگار را نگاه کنید که خانواده برادر دچار آنفولانزا می‌شوند و به خاطر اینکه حاج آقا در این شرایط دوباره بیمار نشوند، پدر را به همان خانه خودشان در قم می‌آورند. سه روز آنجا بودند و بعد از سه روز با تمام آرامش به رحمت خدا رفتند. روز جمعه نزدیک اذان ظهر ششم آبان به رحمت خدا رفت و شنبه صبح ساعت هشت و نیم قبر ایشان در حرم حضرت معصومه آماده‌ بود، متولیان حرم می‌گفتند هماهنگی‌ها و بروکراسی قبرهای علما 48 ساعت طول می‌کشد، اما قبر ایشان بلافاصله و بدون پیگیری‌های ما آماده شد. جانمایی قبر دقیقاً بغل قبر آقای فاطمی‌نیا است.

تسنیم: این هم یک نوع قسمت و روزی است

بله قسمت و روزی است ولی می‌خواهم بگویم که عمه‌شان حاج آقا را دنبال جهاد تبیین و جهاد علمی فرستادند و بعد از 50 سال به حرم در آغوش خودشان برگرداندند. وقتی آن قبر را دیدم آرامش زیادی به من دست داد. چون اصلاً ما تدارک قبر ندیده بودیم خود تولیت با دفتر آقا هماهنگ‌ کردند بدون این که ما دنبالش باشیم یک دفعه ساعت 8 صبح فقط خبر دادند قبر برای پدر شما آنجا آماده ا‌ست و اگر می‌خواهید ببینید بروید ببینید. احساس کردم که خانم عمه جان پیش خودشان برشان گرداندند. چون ایشان به قم انس و علاقه خاصی داشت. در همان خانه‌ای که به آن علاقه داشت فوت کرد. در بیمارستان فوت نکرد. در تهران فوت نکرد. در خانه‌ اخوی فوت نکرد. در همان خانه و بعد در آغوش حضرت معصومه عمه جانش رفت. این برای ما خیلی آرامش عجیبی داشت و هر بار قبل از اینکه برسر قبر بابا بروم از عمه جان تشکر می‌کنم می‌گویم خیلی خیال ما را راحت کردید. نکته جالب دیگر اینکه قبرهای آنجا سه طبقه است ولی قبر ایشان بکر بکر بود و دقیقاً سر بر روی خاک آل محمد گذاشتند.

به هر حال الحمدلله یک زندگی با افتخار و سراسر نور داشت ما خودمان وقتی نزد پدر می‌رفتیم، حتی وقتی روی تخت بیماری افتاده بود و کسی را نمی‌شناخت، به ما انرژی می‌داد و این را همه می‌گویند. وقتی من در ارتش خدمت کردم دوستان من وقتی پدرم را می‌دیدند می‌گفتند آقای واحدی! حاج آقا بهتر از خودت جذاب‌تر و دلنشین‌تر مهربان‌تر است و ما دیگر با تو کاری نداریم و این واقعیتی بود.

ماجرای نامه مفصل درباره رعایت حق مردم

تسنیم: درباره کارها و مسئولیت‌های شما چه نظری داشتند؟ توصیه‌ای، سخنی، خاطره‌ای به یاد دارید؟

وقتی من در ارتش مسئولیت گرفتم به پدر نامه نوشتم که آقا من در ارتش مسئولیت گرفتم و چون ایشان اصلاً کار اجرایی نکرده بود، در پاسخ پرسید که رئیس عقیدتی یعنی چه؟ و من توضیح دادم. ایشان چهار صفحه بزرگ برای من توصیه‌نامه نوشت در مراقبت و مدارا با مردم و رعایت حق مردم و اینکه حالا که امضای تو می‌تواند در سرنوشت مردم تأثیر بگذارد این مسائل را رعایت کن و همین نامه باعث شده بود خیلی دقت بیشتری کنم و صبح‌ها که راننده دم در دنبالم می‌آمد تا به سر کار بروم دعا می‌کردم که اگر امروز قرار است امضای ناحق بکنم پایم بشکند و نروم!

ماجرای تعارف چای مقابل سربازان در مراسم ختم

ماجرای فوت پدر خانم ما هم جالب بود. وقتی پدر خانمم فوت کرد کلی از این ارتشی‌ها از تیمسار گرفته تا سرباز آمدند. با دو اتوبوس به قم آمدند و بعد از مسجد رفتیم به خانه. همه نشسته بودند و ارتشی‌ها هم بودند. خب سربازها جلوی من پا می‌چسباندند و احترام می‌کردند. پدر گفت: آقا رضا! شما چند دقیقه بیرون باشید. من هم بیرون رفتم. بعداً این بچه‌ها به من گفتند که وقتی بیرون رفتم، حاج‌آقا از ما پرسید که پسر من که اذیتتان نمی‌کند؟ اگر مسئله‌ای دارید اگر رفتار بدی دارد تا ایران هستم به من بگویید، گوشش را بگیرم. بعد من رفتم داخل و نمی‌دانستم حاج آقا چنین حرفی زده است. بعد از قسمت زنانه چای دادند که از دم پله‌ها گرفتم و می‌خواستم ببرم که چهار تا از این سرباز و گروهبان‌ها پریدند جلو تا سینی را از من بگیرند که پدر گفت نه اجازه بدهید خود ایشان پخش کند. می‌خواست اگر من غروری دارم، بشکند. من سینی را گرفتم و جلوی همه از سرباز گرفته تا امیر یکی یکی دولا شدم چایی گرفتم. بعد که همه رفتند بابا به من گفت به تو برنخورد خواستم بفهمید شما که مربی هستید و این یک تربیت است.

من و داداش زمان رجعت هستیم/ پدر داعش را مقدمه ظهور می‌دانست

تسنیم: نظر ایشان در رابطه با انقلاب اسلامی و راهی که انقلاب می‌رود، چه بود؟ وقتی داعش را می‌دیدند  و وقتی اتفاقات ناگوار در رابطه با جمهوری اسلامی را می‌دیدند، چه می‌گفتند؟ چه آینده‌ای را برای انقلاب متصور بودند؟

ایشان به شدت درباره آینده انقلاب امیدوار بود و حتی نسبت به ظهور آقا هم خیلی امید و اراده داشت. پدر نسبت به امام زمان ارادت خاصی داشت که در هر رکوع نماز یعنی اگر ایشان 17 رکعت نماز واجب می‌خواند و نمازهای مستحب که بماند در همه رکوع‌هایشان می‌گفت سبحان ربی العظیم و بحمده اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرج لمهدیهم. حالا جالب است ایشان یک خواهر داشتند که به رحمت خدا رفت. خواهرش یعنی عمه ما جانباز انقلاب بود. همسرشان یعنی آیت الله شرعی از مسئولان انقلاب بود. آیت الله شرعی را منافقین ترور کردند و عمه ما در این ماجرا تیر خورد و جانباز بود و اوضاع خوبی از نظر جسمی نداشت. عمه می‌گفت من زمان رجعت امام زمان هستم! هم من هستم و هم داداش. با چنان قاطعیت و اعتمادی می‌گفت که اصلاً تو احساس می‌کردی که مثلاً الان امام زمان آمده و به او امضا داده که حتماً هست. زن عجیبی بود. پدر هم بسیار امیدوار بود. دقیقاً امیدی که خواهرش داشت. یعنی این دوتا از یک جنس بودند امید به آینده‌ انقلاب داشتند. اصلاً پدر می‌گفت داعش مقدمه‌ ظهور است و انتظار داشتند ظهور را ببیند. البته ایشان مثل عمه ما با قاطعیت نمی‌گفت ولی می‌گفت ان‌شاالله در رجعت خواهیم بود. پدر با انقلاب بسیار خوب هماهنگ بود. ولی فرق ابوی ما با بقیه این بود که خودشان را منحصر به یک جناح نمی‌کرد.

منزل آقای واحدی مثل کشتی نوح است!

تسنیم: یعنی چه؟

 آقایان ایران می‌گفتند منزل آقای واحدی در سوریه مثل کشتی حضرت نوح است! همه جور آدمی در آن هست. انقلابی هست. ضدانقلاب هست. جناح چپ و راست هست. ابوی حساسیت و گرایش و جناح‌بندی نداشت و همیشه سعی می‌کرد حالت چترگونه و پدر گونه داشت. همه به ابوی ارادت داشتند.

 در نهایت الحمدالله پدر یک زندگی بسیار پربار و برکتی و پرتأثیر داشتند و کسانی سر جنازه ایشان گریه می‌کردند که شما اگر ظاهرشان را می‌دیدید باورتان نمی‌شد اصلاً اینها با حاج آقا سلام علیک داشته باشند! مثلاً جوان‌هایی که اگر من و شما بینیم و بگوییم این دختر و پسر اصلاً اهل نماز نیست، برای حاج‌آقا زار می‌زدند به خاطر ارتباطی که پدر با مردم می‌گرفتند.

انتهای پیام/