چه حیف بودند فریدون فروغی و فرهاد مهراد که دیگر اجازه خواندن نداشتند تا روز مرگشان فرا رسید،ای کاش احمد شاملو و غلامحسین ساعدی و ... آزادی بیشتری برای بودن در جمع علاقهمندانشان داشتند، افسوس که فردین، ناصر ملکمیعی و بهروز وثوقی از سینمای ایران اخراج شدند، دریغ که بهرام بیضایی و ناصر تقوایی قید فیلمسازی را در این کشور زدند. چه کم بود برایمان حضور شجریان در این سالهای آخر عمر، چه شبها که از «با کاروان شعر و موسیقی» سهیل محمودی حال میکردیم. چقدر این خیابانی روی اعصاب است یاد گزارشهای عادل فردوسیپور بهخیر.
اینها و نمونههای دیگری که شاید به تعداد سلایق مختلف تعداد بیشتر یا کمتری نیز داشته باشند، دریغ و افسوس نسلهایی است که دههها آنرا در دل نهان کردند و دم بر نیاوردند چرا که دلیل وجود این حسرتها را میدانستند: «دگراندیشی» یا داشتن کارنامه کاری در حکومت سرنگون شده پهلوی! سالهای سال بزرگانی از فرهنگ و هنر و ورزش از گردونه حذف شدند؛ چراکه این مهر نامبارک بر پیشانی آنان بود که دگراندیشند و آنجور که مطابق میل سکانداران سیاسی و فرهنگی کشور است، فکر نمیکنند. دیگرانی هم به دلیل فعالیت در حکومت سابق و کار بر اساس رسم آن روزگار، به کنج خانههایشان رانده شدند و یا جلای وطن نمودند.
بنا بر این نیست که بها و ارزشی برای کسی زیاد کنیم یا بکاهیم. مقصود، صرفا علت حذف چنین انسانهایی است. دلایلی که تمامی آنها در یک چیز خلاصه میشوند: اینان آنگونه که مسئولان امر میپسندیدند، زندگی نکرده و نمیکردند، پس لایق هر انگ و تهمتی بودند و پس از الصاق این لکههای سیاه، برای همیشه باید میدانی که بازی در آن را خوب میشناختند ترک میکردند و فقط حسرتشان بر دل طرفدارانشان میماند.
در مقابل اما، ما جامعه خاطرهباز و عاشق هنر و ادب، همیشه در محافل خودیتر، معترض بودیم به این سیاست و اندوهگین بودیم از سناریویی که در آن، اسطورههای فرهنگ و هنرمان، نقش ندارند. گاه و بیگاه نیز عمومیتر و رسانهایتر، اگرچه با احتیاط غر و لندی هم به سیاستگذاران میکردیم و البته همیشه ناراضی بودیم که صدایمان به جایی نمیرسد. فروغی و فرهاد و شجریان، شاملو و ساعدی، فردین و ملک مطیعی، چهره در نقاب خاک بردند و دیگران نیز هر روز عمر را در حسرت هنرنمایی میگذرانند، ولی همچنان صدای ما به جایی نرسید.
این قصه تلخ گویی برایمان درس عبرت نشد، شاید حتی دمل چرکینی شد که این روزهای ناآرامی و اعتراض سرباز کرد و همان کردیم که با قلب و دلهایمان کرده بودند و یک عمر به آن اعتراض داشتیم. امروز انگار نوبت ماست که دگراندیش را لعن و طرد کنیم و خائن بنامیم.
کافی است مروری کنیم بر خبرهای رنگ به رنگ از فلان سلبریتی و یا فلان فوتبالیست، نگاهی کنیم به سیاهه گفتار و سخنانمان در فضای مجازی، کامنتها، هشتگها و پستهایمان در اینستاگرام و توئیتر و دیگر شبکههای اجتماعی تا دریابیم که در استدلال و کلمات و انگ و برچسب زدنها و حکم صادر کردنها چقدر شبیه شدهایم به گروهی که تا دیروز به آنها اعتراض داشتیم و خون به دلمان کرده بودند.
چقدر راحت واژگانی مانند خائن، وطنفروش، بیشرف و مانند آن را پرچم حمله به افراد مختلف از سینماگر گرفته تا ورزشکار کردهایم غافل از اینکه شاید اصلا مانند ما معترضند، ولی روش ما را قبول ندارند و شاید در میان آنها باشند کسانیکه برای طرفدارانشان، اسطورهاند. مگر نبود همین چند سال پیش که به محمود دولتآبادی به جرم شرکت در یک مهمانی دولتی، هزار انگ و برچسب زدیم. این چه تخم نفرتی است که برای یکدیگر کشت میکنیم.
آقای بازیگری که دیروز بر سر بدن بیجان ناصر ملکمطیعی از جفایی که به او و امثال او با اتهامات واهی شده بود، شکایت داشت و آنرا ظلم به جامعه میدانست، امروز به دیگرانی حمله میکند که چرا بر خلاف دیدگاه او چنین و چنان کردند. ورزشکاری که به حاکمیت نگاه حذفی و سرکوب نخبگان در فضای ورزش کشور معترض بود امروز همان نگاه را سرلوحه اعتراض خود قرار داه است.
نمونه بارز دیگرش همین کاری که خیلی از ما این روزها با بازیکنان تیم ملی فوتبال میکنیم و تمام حجتمان هم آن است که که اینان مانند ما نمیاندیشند، درست شدهایم مانند متولیان فرهنگ و هنر مدعی انقلابیگری که «دگراندیشان» را از صحنه کنار زد.
اعضای تیم ملی فوتبال نهایتا جرمشان -بر فرض درستی این ادعا- این است که مانند ما معترضان دیروز و امروز، نمیاندیشند و قصد دارند به ناچار حرفهشان، در چارچوب سیستمی که ما به آن معتریضیم، همان کاری را کنند که برایش زحمت کشیدهاند و برای رسیدن به آن لحظهشماری کردهاند و از همه مهمتر، پول بیتالمال از جیب همین ما برایشان هزینه شده است. آنها گناهی ندارند که شاید عدهای قصد بهرههای سیاسی از مهمترین سرگرمی این روزهای مردمان را دارند.
اصلا مگر آزادی اندیشه حکم به احترام به تمام سلایق و عقاید نمیکند و مگر هر فرد آزاداندیش نباید به طرز تفکر و رفتار دیگران احترام بگذارد حتی اگر صد درجه با یکدیگر مخالف باشند. اصلا مگر اعتراضهایمان بسته شدن راه گفتگو نبود پس چرا با هتاکی و اتهامزنی امکان گفتگو را در نطفه خفه میکنیم.
در نهایت باید گفت که میتوان از رفتار فرد یا گروهی ناراحت و عصبانی بود و حتی نسبت به آن احساس انزجار و نفرت کرد ولی پراکندن این نفرت روشی غیر آزادیخواهانه است و ای کاش ما که خود را آزاد از تعصب و رها در اندیشه میدانیم، همان راهی را نرویم که به آن معترض بودیم و سالها خون دلش را خوردیم. اینها هم شاید محبوب کسانی باشند که با نگاه حذفی ما، سالها حسرت بر دل بمانند.