شهر خبر

ماجرای پیامک وحشتناک چه بود؟ | ۱۶ سال بیشتر نداشتم که عاشق ناصر شدم

دوشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۱ - ۰۸:۴۸

وقتی آن پیام وحشتناک را دیدم استرس و نگرانی سراسر وجودم را فرا گرفت با همان دستان لرزان بلافاصله به شماره تلفن پدرم زنگ زدم. هراسان و وحشت زده به او گفتم خودش را به منزل ما برساند چرا که همسرم قصد خودکشی دارد...

خودکشی

به گزارش همشهری آنلاین، زن ۲۲ ساله که برای دریافت اسناد و مدارک و نسخه‌ای از گزارش پلیس ۱۱۰ وارد کلانتری قاسم آباد مشهد شده بود درباره چگونگی وقوع این ماجرای تلخ به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: ۶ سال قبل عاشق نگاه‌های ناصر شدم و به او دل باختم. آن زمان ۱۶ سال بیشتر نداشتم و در مقطع دبیرستان تحصیل می‌کردم. اگرچه همه اطرافیانم از فرجام تلخ اینگونه عشق و عاشقی‌های هیجانی به من هشدار می‌دادند ولی من خودم را تافته جدابافته می‌دانستم و به این حرف‌ها توجهی نداشتم خلاصه درحالی با ناصر ازدواج کردم که او جوانی بیکار بود و آرزوهای بلند پروازانه‌ای داشت.

زندگی مشترک ما پس از گذشت ۲ سال از دوران نامزدی در یکی از اتاق‌های منزل پدر شوهرم شروع شد چرا که ناصر شغلی نداشت و نمی‌توانست اجاره خانه بپردازد. با وجود این او در خانه می‌نشست و مدام در افکار خود نقشه‌ها و طرح‌های بیهوده‌ای برای پولدارشدن می‌کشید.

او در رویاهای خود غرق بود و تصور می‌کرد بدون کار کردن می‌تواند یک شبه ره صدساله را برود و به طور ناگهانی در میان پول و ثروت غرق شود به خاطر همین افکار پوچ او مدام با یکدیگر مشاجره داشتیم چرا که من خجالت می‌کشیدم همواره از پدر شوهرم مخارج زندگی را بگیریم ولی ناصر هیچ توجهی به اعتراض‌های من نداشت.

حالا دیگر به جوانی افسرده و پرخاشگر تبدیل شده بود و زندگی را به کام من تلخ می‌کرد این درحالی بود که من دوست داشتم دختر خردسالم طعم مشکلات زندگی مرا نچشد و حداقل امکانات رفاهی را برای او فراهم کنم بالاخره کار به جایی رسید که تصمیم گرفتم برای چند روز همسرم را ترک کنم و به خانه پدرم بروم تا شاید او به خودش بیاید و دست از این زندگی آشفته بردارد با همین تصورات سهیلا را در آغوش گرفتم و راهی خانه پدرم شدم از همان روز اول انتظار می‌کشیدم تا ناصر با من تماس بگیرد و خواهش کند که به منزل بازگردم اما هیچ خبری از او نشد من هم روی دنده لج‌بازی افتادم و تصمیم گرفتم تا روزی که با من تماس نگیرد به زندگی مشترک با او بازنگردم.

حالا دیگر چند ماه از این ماجرا می‌گذشت و من هیچ خبری از ناصر نداشتم تا این که روز گذشته وقتی برای خرید به بازار رفته بودم ناگهان پیامی از طرف همسرم روی گوشی تلفنم نقش بست از خواندن جملات آن پیام به وحشت افتادم و هراسان به پدرم خبر دادم که ناصر قصد خودکشی دارد او هم بلافاصله ماجرا را به پدر ناصر خبر داد.

در همین حال من و پدرم نیز به طرف منزل پدر شوهرم حرکت کردیم. دقایقی بعد با حضور نیروهای امدادی و پلیس تلاش برای نجات ناصر آغاز شد. آنها با شکستن قفل در منزل، وارد اتاق شدند و ناصر را در حالی به بیمارستان انتقال دادند که حال وخیمی داشت و تعدادی بسته‌های خالی قرص در کف اتاق افتاده بود. خلاصه با تلاش کادر درمانی و حضور به موقع نیروهای امدادی، همسرم از مرگ نجات یافت اما اکنون من متوجه شده‌ام که دیگر زندگی با او فایده‌ای ندارد و من در تمام این سال‌ها مسیر زندگی‌ام را اشتباه انتخاب کرده بودم ولی ای کاش همان روز اول به نصیحت‌های بزرگ ترها گوش می‌کردم و خودم را دختری جدا بافته از دیگران نمی‌دانستم.

با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ سیدرضا معطری (رئیس کلانتری قاسم‌آباد) بررسی‌های تخصصی و کارشناسی مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی درباره این ماجرای تاسف بار آغاز شد.