شهر خبر
گوناگون

قضاوت | قضاوت کردن

پیاده‌روی در مسیر حقیقت با پاهایی برهنه از کفش‌های قضاوت

چه چیز آنقدر می‌تواند مهم باشد، که ترس از دست دادنش باعث می‌شود، آدمی به خاطر آن، حقیقت را مثل مرغی سر ببرد و سلاخی کند؟!

پیاده‌روی در مسیر حقیقت با پاهایی برهنه از کفش‌های قضاوت

پیاده‌روی در مسیر حقیقت با پاهایی برهنه از کفش‌های قضاوت

چه چیز آنقدر می‌تواند مهم باشد، که ترس از دست دادنش باعث می‌شود، آدمی به خاطر آن، حقیقت را مثل مرغی سر ببرد و سلاخی کند؟! 

سارا رضایی

نویسنده و فعال ادبی-هنری

چرا این روزها ظاهرسازی در بالین زندگی‌مان اطراق کرده؟ چرا بازیگران مضحک روزگار شده‌ایم؟ چرا نقاب‌هامان قصد کنار رفتن از چهره‌مان را ندارند؟ تا کی قرار است با شعار زندگی کنیم؟ تا کی قرار است ما معترفان عشق، قلب‌هامان مالامال از کینه و نفرت و کبر باشد و دم از معرفت و صداقت زده اما دل‌هامان را، بر تار و پود بی‌معرفتی و ریا، گره‌ای کور بزنیم؟!

همیشه فکر می‌کردم، آنها که چیز زیادی برای از دست دادن ندارند، جسارت بیشتری برای گفتن حرف‌هایشان دارند. هنوز هم همینطور فکر می‌کنم. در واقع معتقدم ترس از دست دادن، باعث می‌شود، آدم تبدیل به راوی نامعتبر زندگی خود شود. اما چه چیز آنقدر می‌تواند مهم باشد، که ترس از دست دادنش باعث می‌شود، آدمی به خاطر آن، حقیقت را مثل مرغی سر ببرد و سلاخی کند؟! اصلا حقیقت چیست؟ آیا حقیقت با واقعیت فرق دارد؟

واقعیت، حتمیتی معلوم دارد. مثلا وقتی حادثه‌ای رخ می‌دهد، چه در هنگام وقوع آن حادثه آنجا بوده باشیم و چه نه، خبر آن حادثه واقعیت دارد، اما اینکه گفته و شنیده‌ها تا چه حد حقیقت دارد، معلوم نخواهد بود. در واقع خبر، خود واقعیت است و حقیقت، فهم‌های خلق‌شده‌ای در تلاطم گزارش‌های متنوع ما، از یک رویداد است. به هرحال چیزی که واضح است، این است که بدون حضور انسان، هیچ چیز نمی‌تواند شکل واقعیت به خود بگیرد و با ظهور انسان است، که حقیقت پدیدار می‌شود. 

اما انسان، تنها در خواب و تنهایی است که با خودش و دیگران یکرنگ‌ و حقیقی‌ست. در بیداری خودش است، با تمام کسانی که صدای ناشی از علت‌ها و معلول‌های عجیب‌اند. یکی آنقدر اطرافش شلوغ است که وقتِ سرخاراندن ندارد، یکی تنهاست، یکی در بی‌خیالی به سر می‌برد، دیگری از درد یا غمی، رنج می‌برد، آن دیگری با هرآنچه هست و نیست نادیده گرفته شده است و... جالب اینکه همه این‌ها، درنهایت به شکل حیرت‌انگیزی همیشه احساس تنهایی می‌کنند! 

و اما این واژه تنهایی اگر قادر به سخن بود، قطعا می‌توانست همه ما را تحت پیگرد قانونی قرار دهد و فریاد بزند که «آهای چه می‌خواهید از جان من؟! بروید و خودبودن‌تان را به تنِ واژه دیگری بمالید و دست از سر کچل من بردارید..!» 

گویی در هر من، چهار صورت فلکی زندگی می‌کند، که سیاه‌چاله سیاهی با دندان‌های تیز خود می‌خواهد، آنها را بلعیده و در دهان تاریکش، تکه‌تکه کند.

در واقع همه‌ی آدم‌ها همواره مورد تهاجم و تجاوز افکار و قضاوت‌ دیگران هستند و به همین دلیل مجبورند پشت نقاب‌های دروغین خود پنهان شوند. 

بنابراین حقیقت، استعاره حضور ما در این زندگی و واقعیت، دشنه تیزی است که تارهای صوتی‌مان را دریده.

بیایید کفش‌های قضاوت را از پا درآورده، با پاهای برهنه، کمی پیاده در مسیر افکارمان گام برداشته، کینه و ریا را در نطفه خفه کنیم، تا دیگر جایی برای مخدوش سازی عیوب و پنهان کردن دروغ‌ها نباشد..! 

پس به امید روزی که، زیر آسمانی که لباس آرامش بر تن کرده، در محفل انسانیت، صمیمیت و عشق، نقاب‌ها، از چهره حقیقت برداشته شود؛ روزی که بشود رها و آزاد، دور از کینه، ظلم و حسد، با اشتیاق به سوی روشنایی‌ای از جنس خودشناسی تاخت. به سوی نوری؛ از جنس حقیقت، امید به زندگی به دور از ریا و تظاهر.

IMG_20220821_195619_720

منبع: ۵۵ آنلاین