به گزارش هنر امروز، در مراسم خاکسپاری هیچ چهرۀ شناختهشدهای حضور نداشت. قوم و خویش زیادی هم نداشت که در آن مراسمِ کوتاه و مختصر حضور داشته باشند؛ و نه حتی فرزندی که زیر تابوتش را بگیرد.
من که در پاییز ۱۳۶۸ مقالهای چند صفحهای دربارۀ او نوشته بودم، و دوستم محمد تهامینژاد، که بیست سال قبلتر در فیلم «سینمای ایران از مشروطیت تا سپنتا» (۱۳۴۹) با او گفتوگو کرده بود، گمان میکردیم سالها پیش از این در تنهایی و گمنامی مُرده است. گمنامی او، در سالهایی طولانی از زندگیاش، خودخواسته بود. نمیخواست در محفلی حضور داشته باشد، و نام خود را بر سرِ زبانها بیندازد. خود و خاطراتش را به دست فراموشی سپرده بود تا ناچار نباشد آنچه را بر سرش آورده بودند دمبهدم روایت کند؛ اما همیشه اینطور نبود. دستکم دو سه ماهی چهرهاش را خیلیها دیده بودند، و نامش در هر کوی و برزن شنیده شده بود. او صدیقه سامینژاد بود، نخستین بازیگر زن سینمای ایران که در اولین فیلم ناطق به زبان فارسی به نام «دختر لر» (خانبهادر اردشیر ایرانی و عبدالحسین سپنتا، ۱۳۱۲) بازی کرده بود. وقتی در ۳۰ آبان ۱۳۱۲ فیلم را در سینماهای تهران و شهرستانها نمایش داده بودند، به تعبیر سیمین بهبهانی حتی «مادربزرگهای خیلی پیر» هم به سینما رفته بودند تا سرگذشت «دختر لر» را به چشم ببینند.