به گزارش هنر امروز به نقل از سینمادیلی، حسین لامعی: یک- حامد بهداد، بازیگر خوب و جذابیست و بیش از آن، بازیگرِ «مهمی»ست؛ و این «مهم» بودن در مدیومِ سینما، عنصری بهمراتب جدّیتر از خوب بودن است... حامد بهداد «مهم» است، زیرا آغازگرِ یک «مسیر» بود... مسیر و جریانی که او از همان روزِ اولِ ورود به سینما، هم در مقابل دوربین، و هم پُشتِ دوربین، بر آن آکسان گذاشت و ذرّهذرّه شکلاش داد... مسیری که بسیاری از بازیگرانِ جوان این سینما هنوز و همچنان، در آن گام مینهند...
دو- مسیرِ حامد بهداد، مسیرِ شکلدهی به «تشخّصِ یک بازیگر»، به عنوان «هویّتی مستقل» بود... مسیری که بازیگر را، به عنوان یک هنرمندِ صاحبعقیده و صاحبنظر به ثبت و تثبیت میرساند. «بازیگر»، نه در جایگاهِ یک رباتِ بیدفاعِ گوشبهفرمان، بلکه در جایگاه کسی به طول و عرض و ابعادِ فیلمساز... «بازیگر»، نه در جایگاه مومِ دستِ فیلمساز و این و آن، بلکه در جایگاهِ کسی که «میفهمد»، «میداند»، و «سلیقه» دارد... پیش از ورود حامد بهداد به سینمای ایران، جز چند بازیگرِ بزرگِ پیشکسوت، هیچ بازیگرِ جوانی پیرامونِ مسائلِ جدّی هنر و غیرِ هنر، سخنانِ صریح نمیگفت. بهداد، با آن لحنِ رادیکال و موضعگیریهای تند و تیز، و با آن رفتارهای صریح و غیرمنتظره و کنشها و اَکت و کلام و نگاهش، به نسلِ خود آموخت که «بازیگر»، حق دارد نظر بدهد، بیمهابا حرف بزند، و حتی حق دارد گاهاً از موضعِ بالا سخن بگوید و به این و آن بتوپد... این خطشکنی و این خصوصیات، بهداد را صاحبِ «تشخّصی مستقل» کرد که او، این «تشخّص» را همچون یک پیشنهاد، مقابل روی دیگر همنسلان خود گذاشت... «تشخّصی مستقل» که بهداد، از همان روزِ اول با خود، به درونِ فیلمها و نقشها و کارنامهاش کشاند...
سه- در کارنامهی سینماییِ بهداد، اثر مهم و ویژه کم نیست؛ اما شاید از ویژهترین نقشآفرینیهای کارنامهی او را بتوان، سریالی نامید که همین چندی قبل، فصل اولش به پایان رسید؛ «میخواهم زنده بمانم»... سریالی که بهداد در آن، کاریزمای مهیب و پیچیدهای را بر عهده داشت، بهنام «امیر شایگان»... کاریزمایی چندبُعدی و جمعِ اضداد، که هم انسان است و هم هیولاوَش، و هم مهربان مینمود و هم رُعبآور؛ و بهداد همهی اینها را نه جدا از هم و منقطع، که با هم و درهمآمیخته، تبدیل به یک کلّ واحد کرد... تبدیل به یک کلِّ واحدِ منسجم...
چهار- بهداد در سراسر «میخواهم زنده بمانم»، همچون این سکانسِ بسیار مهم، شمایلش را با کمترین اکت و حرکاتِ چهره و بدن، و با کمترین نوساناتِ اگزجرهی صدا و کلام شکل میدهد... او با تکیه بر هوشِ بالا و تجربیاتِ زیستیاش، و با کنترلِ ماهرانه بر خطوط حسّیِ چهرهی سخت و سنگینیِ کاراکترش، توانست جنسی از بازیِ درونگرا را بنیان نهد که در عین حال، آشکارا، ردّی از تشویش و التهابِ بُرونی در آن هویداست. یعنی، مرزهای مرئیِ مابینِ درون و بُرون، در بازیِ بهدادِ این سریال، بهکل از میان رفته است. همانگونه که سبک و جنسِ دیالوگگویی بهداد در این سریال و این سکانس نیز، هرچند به ظاهر آرام است، اما رنگِ تشویش و التهاب دارد... بهداد، دیالوگهایش را در رئالیستیترین شکل، روی یک تُنِ صدا و ریتم و لحنِ یکدست و آرام و مشخّص بیان میکند، با این حال، به دلیل اشرافِ کاملش بر نمودارِ نقش، و به دلیل درکِ عمیقش نسبت به «کلمه» و احساساتِ نفهته در پشتِ جملات، هر دیالوگ و جملهی بیان شده توسط او، هویّتی مستقل میابد. هویّتی مستقلّی که در کنار به فعلیّت رساندنِ موجودیتِ کاریزمای «امیر شایگان»، در حال شکلدهی به درام و جهانِ فیلمنامه است. درام و جهانِ فیلمنامهای که «شایگانش»، بخش تاریکِ وجودِ هرکدامِ ماست... یک موجودِ مغشوش، زخمی، بیرحم، وحشی، تنها و غریب و تَکافتاده...