به گزارش برنا، رمان «گل آفتابگردان» در دوره رکود بزرگ اقتصادی می گذرد و داستان آواره‌ای معتاد به الکل به نام فرانسیس فلن را روایت می کند. فرانسیس، پس از این که به شکلی تصادفی باعث مرگ فرزند نوزادش شد، خانواده اش در آلبانی را ترک کرد.

رمان، بر بازگشت فرانسیس به آلبانی تمرکز دارد و توهمات او درباره سه نفر که در گذشته کشته است، ساختار چندوجهی و پیچیده ای به داستان بخشیده است. کتاب «گل آفتاگردان» در درجه اول، رمانی درباره ی جان به در بردن از مشکلات است و زندگی مردی را به تصویر می کشد که حادثه ای دلخراش زندگی اش را از بین برده اما در همین زمان سخت، قدرتی را در وجود خود کشف کرده که برای خود او نیز ناشناخته است.

بخش‌هایی از کتاب:

سنگینی وزن روزهای زنده بودن شان حالا سطح معادل خود را در مرگ تازه وارد می جستند و با این کار روی هر گور مستطیلی خالی درست می شد. انگار بعضی از تابوت ها می خواستند تا مرکز زمین پایین بروند. هنوز روی هیچ کدام از قبرها سنگی نگذاشته بودند، فقط روی چند تا از آن ها را با پرچم امریکا تزیین کرده بودند که زده بودند روی یک پایه ی چوبی یا کنار بعضی هاشان دسته ای گل پارچه ای رنگ ورو رفته توی یک گلدان سفالی دیده می شد.

اصلا اگر بیش از حد الکل مصرف کرده بودم چه می شود؟ این به چه کسی ربط دارد؟ چه کسی می داند من چقدر الکل نخورده بودم؟

روی خاک و شن های خرابه ی بدون علف کنار «نوانخانه ی رهایی مقدس»، کالبدی انسانی زیر یکی از پنجره های روشن نوانخانه روی زمین افتاده بود. وقتی رودی و فرانسیس چشم شان به آن افتاد، حالت جسد له و لورده توان هر حرکتی را از فرانسیس سلب کرد. جنازه ها در کوچه ها، بدن ها توی جوی ها، بدن ها همه جا، این ها چشم انداز ابدی فرانسیس بود، و از دیدگاه او مناجات مادی مردگان. این یکی جنازه ی زنی بود که انگار شنای مردی مرده را روی خاک انجام می داد، دمرو افتاده بود؛ صورتش روی زمین، بازوهایش دراز شده به جلو و پاهایش از هم بازمانده بود.