انگار که زمین و آسمان به هم گره خورده اند، انگار که تاریخ متوقف شده، انگار که همه آفرینش در این نقطه گرد هم آمده اند تا شاهکاری را ببینند که قرار است تعریفی برای آزادگی باشد.

تصور کنید در کربلا هستید، لحظه به لحظه اش را ببینید، سخت است حتی تصورش ولی به جرعه ای هم می توان قناعت کرد، می توان آن اندکی که در توان ماست به نظاره ماجرای عاشورا نشست.

عاشورا با حسین (ع) شروع می شود آن هنگام که می بینند یک به یک یارانش شبانه و به قصد دنیا، او را تنها می گذارند و می روند، خواهرش نگران و فرزندانش نگران، مادری فرزند شش ماهه را محکم به آغوش می فشارد. حسین می ماند، یک کاروان بی پناه و یک خانواده نگران.

عاشورا با حسین (ع) ادامه می یابد آن هنگام که جوانش لب تشنه از میدان نبرد بر می گردد، روبروی پدر می ایستد، از بی آبی گله می کند، حسین لب های خشکیده اش را روی لبان فرزند می گذارد، علی اکبر، شرمگین از گلایه اش به میدان بازمی گردد، شمشیر می زند، زخم می خورد، شمشیر می زند، زخم می خورد و باز شمشیر می زند، زخم می خورد، زمین و زمین دور سر حسین می چرخد آن لحظه که پسر رشیدش از اسب می افتد، حالا جوان رعنایش دیگر شمشیر نمی زند اما زخم می خورد...

عاشورا با حسین (ع) ادامه می یابد آن هنگام که ناگهان فریاد "اخا ادرک اخاک" بلند می شود، حسین می دود، دشمنش می تازد، حسین می دود، دشمنش می تازد و حسین می دود دشمنش می تازد وقتی که می رسد نه دستی مانده، نه چشمی و نه مشکی، فرق سر شکافته، قامت برادر روی خاک افتاده و نفسی که سخت می آید و راحت می رود. عباس امید حرم بود، نه فقط حسین که ۷رد و کلان خاندان حسین با عباس روی خاک می افتند، دیگر نه درد آب دارند و نه رنج تشنگی، فقط می خواهند امیدشان برخیزد، برگردد....

عاشورا با حسین ادامه می یابد، آن هنگام که طفل شیرخواره را در آغوش می گیرد،گاه می بوسد، گاه می بوید، گاه صورت به صورت فرزندش می کشد، گاه به آغوش می فشارد، گاه با او حرف می زند، روی دست می گیرد تا تاریخ بداند حتی به کودک شش ماهه هم رحم نکردند....

عاشورا با حسین (ع) اوج می گیرد، آن هنگام که از اسب بر زمین می افتد دوره اش می کنند، هر کسی می رسد زخمی می زند و هلهله کنان می رود، دشمنش روی سینه اش می نشیند، رجز می خواند و ....

اما عاشورا با زینب ماند، خواهری که داغ مادر دید و نشکست، داغ برادر دید و نشکست، داغ فرزند دید و نشکست، داغ عباس دید و نشکست حتی با داغ حسین هم نشکست، ، محکم و استوار راوی جنایت کربلا شد، منزل به منزل خطبه گفت، قصر یزید را با خطابه ای آتشین برهم ریخت، بدعهدان را رسوا کرد، عاشورا را مبدا تاریخ ساخت. ماموریتش که تمام شد،  دوباره در اربعین به کربلا برگشت و اینبار شکست، قدم به قدم قتلگاه را رفت و شد روضه خوان حسین و عباس.

عاشورا با زینب جاودانه شد تا امروز تاریخ بگوید، آزادگی یعنی شرافت، یعنی انسانیت، یعنی جوانمردی، یعنی مروت، یعنی عدالت، یعنی اخلاق و هر آن کس که اینها را ندارد در زمره یاران حسین قرار نمی گیرد.