شهر خبر

خاطرات شهدا|خرید دفتر و مداد برای بچه‌های فقیر با پول‌توجیبی


خاطرات شهدا|خرید دفتر و مداد برای بچه‌های فقیر با پول‌توجیبی

محمد گفت: بابا نمی‌دانی با پول‌توجیبی که بهش می‌دهی چه می‌کند؟ من ترسم بیشتر شد و مضطرب شدم. گفتم: خوب بابا بگو با‌ آن پول چه می‌کند؟

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، «روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند.»، این جمله کوتاه برشی از فرمایشات مقام معظم رهبری در 27 بهمن ماه سال 1393 در خصوص اهمیت نام و یاد شهدا است.

خبرگزاری تسنیم در نظر دارد هر روز خاطره‌ای از سبک زندگی، سیرۀ اخلاقی شهدا و روزهای سخت دفاع مقدس را منتشر کند.

علیرضا موحد دانش، فرزند اول خانواده در سال 1337 در تهران به دنیا آمد. در سال 1355 بعد از اخذ دیپلم به سربازی رفت و پس از فرمان امام خمینی(ره) مبنی بر فرار سربازان از پادگان‌ها، وی نیز از پادگان گریخت و به جمع انقلابیون پیوست.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در کمیته انقلاب اسلامی شمیران به فعالیت مشغول شد. علیرضا در فروردین 1358 به عضویت سپاه پاسداران درآمد و ابتدا مأموریت حراست از بیت امام خمینی (ره) را بر عهده گرفت.

با آغاز غائله کردستان، به آنجا رفت و در چند عملیات پاکسازی علیه ضد انقلابیون شرکت کرد. پس‌ازآن به جبهه اعزام شد و به‌عنوان جانشین محسن وزوائی در عملیات بازی دراز حضور یافت و در همین عملیات یک دستش قطع شد.

وی پس از عملیات مطلع الفجر به مکه معظمه مشرف شد. مدتی بعد به تیپ 27 محمد رسول‌الله (ص) اعزام شد، تا به‌عنوان معاون گردان حبیب بن مظاهر، مأموریتش را انجام دهد.

وی پس از خاتمه عملیات فتح‌المبین، فرماندهی گردان حبیب بن مظاهر را به عهده گرفت و نقش فعالی در مراحل سه‌گانه الی بیت‌المقدس و آزادی خرمشهر ایفا کرد.

در خرداد سال 1361 با دختری مؤمنه عقد ازدواج بست. پس از پایان عملیات بیت‌المقدس، به همراه قوای محمد رسول‌الله (ص)، به لبنان اعزام شد.

بعد از بازگشت از لبنان، فرماندهی تیپ 10 سیدالشهدا (ع) را بر عهده گرفت و در عملیات والفجر 1 (بهمن‌ماه 1361) با این تیپ وارد عملیات شد و در همان عملیات نیز مجدداً مجروح شد.

وی سرانجام در تاریخ 13 مرداد 1362 در عملیات والفجر 2، در منطقه حاج عمران، درحالی‌که فرماندهی تیپ را در اختیار داشت، به شهادت رسید.

خرید دفتر و مداد برای فرزندان فقرا

راوی: پدر شهید

یک روز دیدم علیرضا با محمدرضا دعوا می‌کند، علی را تهدید کرد و گفت «اگر کوتاه نیاید به بابا می‌گویم در مدرسه چه‌کار می‌کنی.» من با شنیدن این حرف کمی ترسیدم، اما آن موقع به روی خودم نیاوردم. آن‌ها کلاس دوم و سوم ابتدایی بودند و با اوضاعی که آن روزها داشت، حسابی هوایشان را داشتم.

محمد را مدتی بعد کشیدم کنار و گفتم «بابا، علیرضا در مدرسه چه‌کار می‌کند؟» محمد گفت «بابا نمی‌دانی با پول‌توجیبی که بهش می‌دهی چه می‌کند؟» من ترسم بیشتر شد و مضطرب شدم. گفتم «خوب بابا بگو با‌ آن پول چه می‌کند؟» جواب داد «با آن‌ها دفتر و مداد می‌خرد و می‌دهد به بچه‌هایی که خانواده‌هایشان فقیر هستند.»

فرازهایی از وصیت‌نامه شهید

پروردگارا تو شاهدی که ما برای رضای تو می‌جنگیم و برای رضای توست که از شهرمان و از پدر و مادر و وابستگی‌هایمان به دنیا بریده‌ایم و مشتاقانه به سویت آمده‌ایم. پس تو را به خمینی قسم، یاری‌مان کن.

مردم بدانید که در مکتب ما، شهادت مرگی نیست که دشمن بر ما تحمیل کند. و این آخرین پیام هر شهید است که همیشه راه حسین باقی است و یزیدیان بر فنا.

ای‌کاش می‌توانستید از شهدای به خون خفته ایران نیز نظرخواهی می‌کردید، آن‌وقت بود که به حقانیت این امام و روحانیت و این برادر عزیز (رجایی) پی می‌بردید و مریدش می‌شدید. برادران و خواهران مؤمن و مسلمان، سعی کنید به شعارهایی که در خانه‌هایتان می‌دهید، جامعه عمل بپوشانید و نظاره‌گر و تماشاچی نباشید.


انتهای پیام/