نوعروس تحت تعقیب داماد بود / او در محل کار پریا رفتاری عجیبی از خود نشان داد

 دادگاه خانواده قدری شلوغ‌ تر از روزهای دیگر بود. با این حال «پریا» و «اسکندر» عجله داشتند به پرونده‌شان بسرعت رسیدگی شود و هر چه زودتر از هم جدا شوند. همانگونه که ازدواجشان هم بسرعت انجام شده بود.

بر اساس اوراق پرونده آشنایی این زن 35 ساله با شوهر 30 ساله‌اش تا روز مراجعه‌شان به دادگاه به 8 ماه هم نمی‌رسید. پریا به‌عنوان مدیر فروش شرکتی بزرگ در  با اسکندر آشنا شد. واسطه آنها هم یکی از همکاران پریا بود که اسکندر را برای امور فنی دعوت به کار کرده بود.

هنگام صرف ناهار پریا و اسکندر رو به‌ روی هم نشستند و همان اتفاق ساده باعث علاقه‌ مندی مرد جوان به مدیر فروش شرکت شد. چند روز بعد هم با یک دسته گل به محل کار پریا رفت و از او خواستگاری کرد. با این حال پریا به خاطر فاصله سنی با او درخواستش را رد کرد تا اینکه اسکندر با خانواده‌اش به سراغ پدر و مادر پریا رفت. اما باز هم پریا به بهانه مشغله فراوان خود پیشنهاد ازدواج او را رد کرد. با این حال اسکندر قول داد هر شرطی را که در میان باشد قبول کند. سرانجام دختر جوان با مهریه 1360 سکه و سند ششدانگ آپارتمان اسکندر ونیز دریافت حق طلاق «بله» را گفت و آنها خیلی زود زندگی مشترکشان را آغاز کردند.

اما نخستین اختلاف میان عروس و داماد همان روز جشن عروسی پیش آمد. چرا که اسکندر اجازه حضور فامیل‌ها را در عکس دسته جمعی نداد و پریا هم این موضوع را با غیرت و تعصب او مرتبط دانست و از آن گذشت. اما در روزهای بعد دامنه اختلاف‌های آنها به معاشرت در میهمانی‌های فامیلی، حضور در فضای مجازی، مکالمه‌های تلفنی و حتی کار کردن پریا کشید.

تا اینکه عروس جوان یک ماه بعد از ازدواجشان متوجه شد شوهرش به بیماری «بدبینی» مبتلا است و گرچه وانمود می‌کند رفتارهایش به خاطر عشق و علاقه به همسرش بوده، اما عملاً آرامش پریا را در زندگی مشترک و حتی در محل کارش به هم زده بود.

با این حال پریا از همسرش خواهش کرد با مراجعه به روانشناس درمان خود را شروع کند.ولی اسکندر که تصور کرده بود همسرش به او انگ «دیوانگی» زده، برای همین یک روز به دیدن مدیرعامل شرکت محل کار پریا رفت و خواهش کرد همسرش را به واحدی که با دیگران برخورد نداشته باشد منتقل کند. همین موضوع موجب عصبانیت پریا شد تا با توجه به داشتن اجازه طلاق برای جداشدن از همسرش اقدام کند. اما خانواده‌های دو طرف پادرمیانی کردند و آنها را آشتی دادند. اسکندر هم قول داد در رفتارش تجدید نظر کند که این قول و قرار حتی دو هفته هم دوام نیاورد. دلیل اختلاف جدید آنها تصادف کردن خودروی پریا با خودروی یک مرد غریبه بود که با سر رسیدن اسکندر به محل تصادف و کتک کاری با راننده خاطی کار به کلانتری کشید.

آن شب اسکندر همسرش را مقصر دانست که با یک مرد! تصادف کرده است. همین موضوع باعث شد پریا به سراغ پدر و مادرش برود تا اسکندر را راضی به طلاق کنند.

شش ماه بعد از ازدواج مدیر فروش شرکت با خواستگار سمج او با بخشیدن همه حق و حقوقش پا به دادگاه گذاشته بود تا از اسکندر جدا شود. روی جلد پرونده آنها نوشته شده بود «طلاق توافقی». وقتی پریا و اسکندر وارد شعبه دادگاه خانواده  شدند، قاضی سعی کرد زوج جوان را از طلاق منصرف کند. قاضی چند دقیقه برای آنها درباره گذشت و صبوری حرف زد و تأکید کرد؛ «همانطور که برای بیماری جسمی به پزشک مراجعه می‌کنیم، باید برای تسکین دردهای روحی خود نیز به روانشناس و مشاور مراجعه کنیم...» اما اسکندر گفت:«من مشکلی ندارم جز آنکه عاشق همسرم هستم، اما او به خواسته‌های من اهمیتی نمی‌دهد.»

پریا هم گفت:«هیچ کسی برای طلاق گرفتن ازدواج نمی‌کند. همه دخترها دوست دارند خوشبخت شوند و از زندگی در سایه مردی باشخصیت، مهربان و سالم لذت ببرند. اما همسرم تصور می‌کند من اسیر او هستم و به بهانه‌های مختلف مرا از همه فعالیت‌های اجتماعی‌ام محروم می‌کند.

حتی حاضر نیست من برای خرید از خانه خارج شوم، در حالی که یک مدیر موفق در شرکتی معتبر بودم که حالا به خاطر همسرم حاضر شده‌ام در بایگانی کار کنم. اما دیگر تحمل کتک کاری او با دیگر مردها را در کوچه و خیابان ندارم...»

زن جوان بغض کرد، اما اجازه نداد اشک‌هایش جاری شود. تنها به یک نقطه خیره شد و سکوت کرد. قاضی هم بر اساس روال معمول آنها را به واحد مشاوره فرستاد تا بعد از دریافت نظر کارشناسان رأی لازم را صادر کند. با این حال قبل از خروج مرد جوان به او گفت:«جوان، بهتر است در زندگی مشترک خودت تجدید نظر کنی. ضرری ندارد» اما اسکندر چیزی نگفت و زودتر از دادگاه خارج شد تا به همسرش برسد.