شهر خبر
برچسب‌های مهم خبری:#استقلال#حجازی#عابدزاده

زنده یاد ناصر حجازی در خبرورزشی

روایت شنیدنی ناصر حجازی از راز زندگی‌اش/ یک مربی خارجی مرا حجازی کرد/ نظر اسطوره استقلال درباره عابدزاده

زنده یاد ناصر حجازی در روزهای بیماری خود یک بار همراه با احمدرضا عابدزاده به دفتر روزنامه خبرورزشی آمد.

روایت شنیدنی ناصر حجازی از راز زندگی‌اش/ یک مربی خارجی مرا حجازی کرد/ نظر اسطوره استقلال درباره عابدزاده

خبرورزشی - ناصر حجازی وقتی به دفتر روزنامه آمد که در پیک بیماری خود قرار داشت. او قبلا هم که سرحال بود به جشن خبر ورزشی آمده بود اما برای آخرین بار قبل از اینکه حجازی را روی تخت بیمارستان ببینیم، در دفتر روزنامه میزبان و در واقع میهمان او و احمدرضا عابدزاده بودیم.

جالب اینکه حجازی آن روز حرف‌های بسیار جالبی در مورد خودش، ماجرای پیشنهاد منچستر، حضورش در بنگلادش و احمدرضا عابدزاده زد و گفت: یکبار می خواستم از تاج بروم اما رایکوف مانع شد و به مدیر باشگاه گفت من تحت هر شرایطی حجازی را می خواهم. سال قبل از آن قرارداد من حدود ۳۰ هزار تومان بود اما وقتی فهمیدم رایکوف اصرار دارد که بمانم گفتم من ۲۰۰ هزار تومان می خواهم تا قراردادم را تمدید کنم. عجیب اینکه رایکوف قبول کرد و به یکی از اطرافیانش گفت به باشگاه بگویید ناصر هر چقدر پول می خواهد به او بدهند تا بماند!

حجازی که خنده اش گرفته بود در ادامه گفت: اگر می دانستم رایکوف این حرف می‌زند، می گفتم ۵۰۰ هزار تومان می خواهم اما به هر حال با همان ۲۰۰ هزار تومان در تاج ماندم حتی یک شرط دیگر هم گذاشتم که باز هم رایکوف که مربی سخت گیری بود در کمال تعجب قبول کرد. من گفتم به شرطی در تاج می‌مانم که فقط یک روز در میان تمرین کنم البته خودم هم گاهی به صورت اختصاصی تمرین می‌کردم اما به هر حال سرمربی یوگوسلاو تاج با این درخواست من هم موافقت کرد و در نهایت تاجی ماندم.

زنده یاد حجازی در ادامه گفت: رایکوف کاشف من بود و در ۱۷ سالگی مرا به یک تورنمنت بسیار مهم در اروپا برد در آن تورنمنت من در سه بازی ۱۰ گل خوردم و همه ایران گفتند چرا رایکوف یک بچه را درون دروازه تیم ملی قرار داده است اما آن مرد فقید تنها کسی بود که مثل کوه پشتم ایستاد و حمایتم کرد تا تبدیل شوم به ناصر حجازی.

ناصر خان افزود: من عابدزاده را خیلی دوست دارم او استعداد مرا نداشت اما پشت کارش به مراتب بیشتر از من بود و با تلاش زیاد به همه جا رسید. من شخصا این جور آدمها را خیلی دوست دارم چون خودم هم زحمت زیادی کشیدم من به عنوان یک بازیکن از استقلال به محمدان بنگلادش رفتم کاری که هیچ کس حاضر به انجام آن نبود اما من الان به شما راز زندگی ام را می گویم. در سال ۱۳۶۵ من برای تأمین معاش خانواده به بنگلادش رفتم و حدود دو سال در آنجا ماندم من دروازه بان تیم ملی بودم اما با یک قانون عجیب مجبور شدم از تیم‌ ملی بروم و آینده‌ام را در کشوری جستجو کنم که اصلاً فوتبال نداشت اما خدا کمکم کرد در قلب مردم هم قرار گرفتم. هر چند که هیچ وقت محبت هایی که رایکوف در حقم کرد و زحمت ها و مرارت هایی که در بنگلادش کشیدم را فراموش نخواهم کرد.