به گزارش برنا؛ زنانی هستند که بار زندگی را تنهایی به دوش می‌کشند. آنها به توانایی و قدرت دستان خود ایمان دارند اما کسی نمی‌داند که چه غم‌ها و سختی‌هایی پشت چروک‌های صورت و موهای سفیدشان پنهان شده است. اگر از استثناها بگذریم به زنانی می‌رسیم که زندگی‌شان را عاشقانه و دلسوزانه دوست دارند و برای حفظ آن از هیچ کوششی دریغ نمی‌کنند زنانی که در میانه راه همسران خود را به هر دلیلی از جمله مرگ، طلاق، ترک خانه و... از دست می‌دهند و از آن پس باید به تنهایی از پس یک زندگی بربیایند درواقع هر کار و اقدامی که تاکنون به صورت مشترک انجام می‌شد از این پس به تنهایی باید انجام شود و کار آنجا سخت‌تر می‌شود که از همسرش چیزی برای او یعنی مستمری ماهانه، حقوق و... نمانده باشد تا بتوانند با آن چرخ زندگی خود را بچرخانند. این زن بعد از همسرش نان آور و سرپرست خانواده می‌شود و آن چنان فرزندان خود را زیر بال و پر می‌گیرد که خلایی برای آنها به وجود نیاید. در این راه، سختی‌های فراوان و دردهای بی‌شماری هست البته اگر تنهایی را فاکتور بگیریم. زن سرپرست خانوار تنهایی یک زندگی را اداره می‌کند اما دم نمی‌زند. خبرنگار برنا به سراغ منیره بهجتی زن سرپرست خانواری رفته که باوجود تمام مشکلات و سختی‌ها توانسته یک زن سرپرست خانوار باشد.

لطفا در ابتدا بیوگرافی از خودتان بگویید و تعریف کنید در چند سالگی ازدواج کردید؟

منیره بهجتی متولد سال1347 در استان اراک هستم. به دلیل شرایط خانوادگی که داشتیم و پُرجمعیت بودیم امکان درس خواندن نداشتم به همین دلیل بعد از سوم راهنمایی ترک تحصیل و در سن 19 سالگی ازدواج کردم و با همسرم به تهران آمدم. سال 1369 پسرم، 1372 دختر بزرگم به دنیا آمد.

چه اتفاقی افتاد همسر خود را از دست دادید و تبدیل به یک زن سرپرست خانوار شدید؟

همسرم شغل آزاد داشت؛ یک مغازه سوپرمارکت اجاره کرده بود و خرج‌مان را از آن مغازه درمی‌آورد تا اینکه سال 1387 در یک تصادف در جاده قم_اراک که به تنهایی می‌رفت فوت کرد و از آن به بعد من و بچه هایم تنها ماندیم. پدر و مادرم شرایط درستی نداشتند به همین دلیل نمی‌توانستم با 2 بچه خانه آنها بروم و سربارشان شوم ضمن اینکه پدر و مادرم هم اصلا وضعیت مالی خوبی ندارند البته در ماه‌های اول که همسرم فوت کرد خانواده خودم، خانواده او و برخی اقوام و آشنایان تا چندماه کمک کردند سفره مان خالی نباشد اما بالاخره تا کی؟ نمی‌شود که در این گرانی که همه هشتشان گرو نهشان است خرج یک خانواده دیگر هم بدهند مخصوصا اینکه فرزندانم در سن حساسی بودند و خرج و مخارج مدرسه شان هم بالا بود؛ از هزینه ثبت نام مدرسه گرفته تا دفتر و مداد و خودکار و لباس فرم و پول تو جیبی و... بنابراین بعد از چندماه که کمک اقوام قطع شد به خودمم آمدم و گفتم باید کاری کنم تا خرج خودمان را دربیاورم و سربار کسی نباشیم.

چرا ازدواج نکردید؟ آیا پیشنهادی برای ازدواج داشتید؟

راستش بعد از اینکه سال همسرم درآمد و لباس سیاه را از تن خارج کردم، آخر می‌دانید که ما تُرک‌ها رسم داریم اگر زنی همسرش فوت کرد تا یکسال باید سیاه بپوشد. بگذریم بعد از سال همسرم یک آقایی که زنش را طلاق داده بود و سه فرزند داشت به خواستگاری‌ام آمد اما به این شرط که 3 فرزندش را نگه دارم که من قبول نکردم هرچند که خانواده ام می‌گفتند قبول کن به هرحال هرچه باشد سایه مرد بالای سرت می‌آید و حرفی پشت سرت نمی‌زنند آن هم در شهری مثل تهران اما هیچ وقت زیر بار ازدواج کردن نرفتم چون بچه هایم برایم در اولویت بودند، اینکه دخترم و پسرم چگونه با ناپدری زندگی کنند فکرش هم برایم عذاب آور بود و اصلا به هیچ عنوان دوست نداشتم در خانه مرد دیگر زندگی کنند و همیشه معذب باشند و حتی از آن مرد بدشان هم بیاید حالا اگر 3 فرزند آن مرد هم باشد که دیگر هیچ. خلاصه حتی یکبار هم به ازدواج فکر نکردم و از همان روزهای اول گفتم خودم باید روی پایم بایستم و بچه‌هایم را سرو سامان دهم تا انشالله آنها بزرگ شدند زیر بال و پر من را بگیرند و آخر عمری عاقبت به خیر شوم.

برای شروع کار چیکار کردید؟

از آنجایی که نه تحصیل درست و حسابی داشتم نه حرفه‌ای بلد بودم نه اصلا آشنایی با کار کردن داشتم به پیشنهاد همسایه‌مان کار در خانه گرفتم. لباس‌هایی برایم هر روز می‌آوردند دکمه‌هایشان را می‌دوختم، اتو میزدم و تحویل می‌دادم. درآمد بالایی نداشت، در ماه به 50 هزار تومان هم نمی‌رسید اما بد هم نبود به هرحال خرج خورد و خوراک بچه‌هایم را در می‌آوردم و بخور نمیر زندگی می‌کردیم. به مرور که گذشت با افزایش گرانی‌ها دیدم با این کار نمی‌توان زندگی را چرخاند و از طرفی کار خوابیده بود و دیگر هر روز برایم لباس نمی‌آوردند؛ شده بود چند روز یکبار که خوب برای من اصلا کافی نبود به همین دلیل اینور آنور سپردم و یک کار در تولیدی پیدا کردم و خداراشکر کار با چرخ خیاطی را بلد بودم و در این کارگاه لباس زیر بچه می‌دوختیم؛ هر کسی یک گوشه‌ای از لباس را می‌دوخت من دور لباس‌ها کش می‌انداختم و آنها را می‌دوختم.

چه شد که خودتان کارآفرین و اشتغال زا شدید؟

سال‌ها در همان تولیدی که گفتم کار کردم تا اینکه حدود سال 1393 بود که یک شب رفتم برای خانه خرید کنم. در مسیر یک مغازه‌ای دیدم که سبزی، ترشی و.. می‌فروخت. خیلی برایم جالب بود که دیگر لازم نیست کلی وقت بگذاری سبزی بخری، پاک کنی، سرخ کنی و... برعکس می‌توانی با سر زدن به یک مغازه سبزی آماده بخری.توی دلم گفتم خوش به حال زنان کارمند؛ چقدر زندگی برایشان راحت شده هم پول در می‌آورند هم به راحتی خانه داری می‌کنند. روزها گذشت و چندباری از آن مغازه خرید کردم و از کنارش می‌گذشتم تا اینکه یک روز داخل مغازه رفتم و به آقایی که فروشنده بود پیشنهاد کار دادم و گفتم من می‌توانم در خانه سبزی پاک کنم، خرد و کنم به شما بدهم و هرجور که دوست داشتید با من حساب کنید.

چرا این پیشنهاد کاری را دادید؟ مگر کار در تولیدی خوب پیش نمی‌رفت؟

به هرحال هر روز بدتر از دیروز. روز به روز همه چیز گران تر می‌شد و حقوق من سر جایش باقی مانده بود از طرفی به خاطر  پشت چرخ خیاطی نشستن کمر درد، کتف درد و دست درد گرفته بودم و اگر همینجوری ادامه می‌دادم خیلی زود از کار افتاده و خانه نشین می‌شدم البته این هم بگویم که کارم را رها نکردم؛ به خاطر گرانی تصمیم گرفتم شب ها که از تولیدی برمی گردم به کمک دختر و پسرم این کار را انجام دهم تا درآمد بیشتری داشته باشم چون بچه هایم سنشان بالاتر رفته بود و دوست داشتم آنها را کلاس کنکور ثبت نام کنم تا در رشته‌ای که دوست دارند درس بخوانند و شغل شریف و با درآمدی داشته باشند.

برگردیم به کار در مغازه سبزی فروشی. بعد از قبول کردن پیشنهاد شما چه تغییری در زندگیتان پیش آمد؟

خوب همانطور که می‌دانید این مغازه‌هایی که سبزی آماده، ترشی و... می‌فروختند به شدت مورد استقبال قرار گرفتند و برای همه جدید و نو بود طبیعتا آن مغازه دار هم مشتری زیادی داشت و پیشنهاد من را قبول کرد. ابتدا سبزی رایگان به من می‌داد تا در خانه پاک کنم، بشویم، خرد کنم و تمیز و مرتب به او تحویل دهم. بعد از یک ماه که گذشت از کارم خیلی راضی بود و مشتری هایش هم بیشتر شده بودند چون در منطقه تنها مغازه بود به همین دلیل کار منم بیشتر شد و تصمیم گرفتم دیگر تولیدی نروم و از صبح تا شب در خانه مشغول پاک کردن انواع سبزی، درست کردن ترشی و... شدم و حجم کارم بالا رفت و پول بیشتری هم از آن مرد گرفتم تا اینکه 3 سال گذشته بود تصمیم گرفتم خود مغازه اجاره کنم البته بگویم که بین تمام زنان سرپرست خانوار من یک شانسی داشتم آن هم اینکه مستاجر نبودم و از همسرم بک خانه باقی مانده بود که هر روز خدا را بابت آن شاکرم چون اگر اینطور نبود نمی‌دانم چه بلایی سر من و فرزندانم می‌آمد و با این قیمت‌ها کجا می‌خواستم خانه اجازه کنم؟! بگذریم با درآمدی که داشتم و البته با کمک همان مغازه دار یک مغازه ای در منطقه خودمان اجاره کردم. به تمام خواهران و برادران و خانواده همسرم زنگ زدم و ازشان کمک خواستم تا هرچقدر می‌توانند به من پول قرض دهند. با مبلغی که از اینور آنور قرض گرفتم توانستم وسایل اولیه مغازه را تامین کنم و خدا صاحب مغازه را خیر دهد که چندماه اول از من کرایه نگرفت چون شرایطم را می‌دانست که 2 فرزند دارم و خودم سرپرست خانوار هستم.

برای چند نفر اشتغال زایی کردید؟

در حال حاضر 6 نفر زن سرپرست خانوار کنار من کار می‌کنند که دونفر آنها حضوری در مغازه و باقی در منزل وسایل مغازه را تهیه می‌کنند. انواع و اقسام سبزی، انواع ترشی‌ها، زیتون، عسل، شیره و... از محصولاتی است که در مغازه ما به فروش می‌رسد و خوشبختانه درآمد خوبی دارد که علاوه بر خرج خودم، خرج چند خانواده دیگر را هم می‌دهد.

چه برنامه‌ای برای مغازه خود دارید؟

این روزها اصلا شرایط خوب نیست و قدرت خرید مردم پایین آمده است. من مشتری دارم که می‌گوید اندازه 10 تومان سبزی کوکویی بده. این خیلی بد است به همین دلیل خیلی رویاهای بلندپروازانه ندارم همین که اجاره همین مغازه دربیاید و خرج چهار خانواده دیگر را هم بدهد برایم کافیست.

فرزندانتان چیکار می‌کنند؟

پسر بزرگم حسابداری خواند و الان در یک شرکت حسابدار است اما هنوز ازدواج نکرده و وقتی بهش می‌گویم ازدواج کن می‌گوید من فقط خرج خودم را در ‌آورم چه برسد خرج یکی دیگر را هم بدهم. دخترم نیز طراحی لباس خوانده و الان همراه دوستانش در تولیدی‌ها و کارگاه‌ها و ... مشغول کار است، درآمد ثابت ندارد اما به کارش علاقه دارد و می‌گوید بالاخره یک روز مزون می‌زند.

همش از کار و پول و درآمد حرف زدیم. یک مقدار از تنهایی که کشیدید بگویید. یک زن سرپرست خانوار که غرق در مشکلات مالی می‌شود به لحاظ روحی چه آسیب‌هایی را تحمل می‌کند؟

من یک زن زجرکشیده هستم. از صبح تا شب کار کردم و کار کردم تا خرج بچه‌هایم را دربیاورم و دستم پیش کسی دراز نباشد و دختر و پسرم پیش دوستانشان شرمنده نباشند که البته خیلی هم موفق نبودم و گاهی اوقات نتوانستم هر آنچه می‌خواهند تهیه کنم به خاطر همین اصلا فکر خودم نبودم و درگیر مسائل عاطفی و ...نشدم یعنی اصلا وقت نکردم فکر کنم. درد و رنجی که یک زن سرپرست خانوار به لحاظ مالی و اقتصادی می‌چشد آنقدر زیاد است که به دردهای روحی و روانی نمی‌رسد هرچند این دو از هم جدا نیست و قاعدتا اگر مشکلات مالی وجود داشته باشد روح و روان آدم به میریزد.

درخواست شما از مسئولین چیست و به زنان مانند خود چه توصیه‌ای می‌کنید؟

من فقط تحت پوشش کمیته امداد بودم که ماهانه مبلغ خیلی زیادی هم دریافت نمی‌کردم درواقع اصلا دردی از من دوا نمی‌کرد بنابراین درخواستم این است هرکسی در هرجایی که مسئولیت دارد و کاری از دستش برمی‌آید نگاهی به ما زنان سرپرست خانوار داشته باشند. من خیلی مسئولین و مدیران را نمی‌شناسم و حتی نمی‌دانم درخواستم را باید به چه نهادی بگویم اما اینجا می‌گویم شما بنویسید هرکسی که مسئولیتی دارد دست زنان سرپرست خانوار را هم بگیرد؛ آنها بی حمایت‌ترین انسان‌ها هستند. به زنان مانند خودم هم می‌گویم به خودشان بیایند و بدانند با خانه نشستن هیچ دردی دوا نمی‌شود. بیرون از خانه بیایند و کار کنند و با عزت سرشان را مقابل فرزندان خود بالا بگیرند.

//انتهای پیام: 4